جدول جو
جدول جو

معنی غسل - جستجوی لغت در جدول جو

غسل
شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند، شستن و در آب فرو بردن چیزی برای زایل ساختن نجاست یا چرک آن
غسل ارتماسی: مقابل غسل ترتیبی، غسلی که در آن تمام بدن یک مرتبه در آب فرو برود
غسل ترتیبی: غسلی که در آن تمام بدن به صورت تدریجی و با شیوۀ خاصی ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ بدن شسته می شود
غسل تعمید: در آیین مسیحیت، غسل دادن کودکان و کسانی که به دین مسیح می گروند با آیین مخصوص
غسل جنابت: غسلی که مردان پس از جنب شدن به جا می آورند
غسل حیض: غسلی که خانم ها پس از پاک شدن از حیض به جا می آورند
غسل دادن: شستشو دادن، شستن، غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع و با شیوۀ خاصی ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ بدن شسته می شود
غسل کردن: شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند
غسل مسّ میت: غسلی که به سبب تماس با میت واجب می شود
غسل میت: غسلی که به سبب تماس با میت واجب می شود، غسل مسّ میت
تصویری از غسل
تصویر غسل
فرهنگ فارسی عمید
غسل
(غِ سِ)
گل خطمی. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف). ظاهراً مصحف غسل است. رجوع غسل شود
لغت نامه دهخدا
غسل
(غُ لَ)
موضعی است به دیار بنی اسد. (منتهی الارب) (از تاج العروس). امرؤ القیس گوید:
تربع بالستار ستار قدر
الی غسل فجادلها الولی.
(تاج العروس).
، ذات غسل. رجوع به ذات غسل شود، ذوغسل. رجوع به ذوغسل شود
لغت نامه دهخدا
غسل
(غُ سَ)
گشنی که گشنی بسیار کند و باردار نسازد. (منتهی الارب) (آنندراج). نری که بسیار برجهد، یا نری که بسیار برجهد و باردار نسازد همچنین است مرد. (از قطر المحیط). مردی که بسیار جماع کند و یا مردی که بسیار جماع کند و باردار نسازد
لغت نامه دهخدا
غسل
(غَ سِ)
مردی که با زنش بسیار جماع کند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غسل
(غَ)
نام گلی است که آن را خطمی گویند، سرخ آتشی وسرخ نیم رنگ و سفید میباشد. (برهان قاطع). در فرهنگهای عربی و در ذیل قوامیس عرب دزی غسل آمده است. و ظاهراً غسل مأخوذ از عربی است. رجوع به غسل شود
لغت نامه دهخدا
غسل
(دَ رَ)
شستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی). مطلق شستن هرچیز که باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بر آن. (از اقرب الموارد) ، محو کردن و از میان بردن نوشته. (دزی ج 2 ص 212) ، غسل الفرس (مجهولاً) ، خوی آوردن اسب. (منتهی الارب). عرق کردن اسب. (از قطر المحیط) ، غسل کسی، زدن پس دردناک گردیدن. (منتهی الارب). زدن کسی و به درد آوردن او را. (اقرب الموارد) ، غسل با زن، بسیار گائیدن. (منتهی الارب). بسیار جماع کردن با زن. (از قطر المحیط) ، غسل فحل بر ناقه، بسیار جستن گشن بر ناقه. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) ، (هذا) لغسل رأسک، اشاره به تحفه بودن چیزی است. شاهزادگان هندی وقتی پولی به عنوان تحفه به کسی میفرستادند پیغام میدادند که: (هذا) لغسل رأسک. (دزی ج 2 ص 211)
لغت نامه دهخدا
غسل
(دَ)
به معنی غسل. (منتهی الارب). سر شستن. شست و شوی تمام بدن. لغتی است در غسل و اسم است از غسل . (اقرب الموارد) ، شستگی. (منتهی الارب). غسل. رجوع به غسل شود، آب غسل، خطمی. (منتهی الارب) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
غسل
شستن، تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بدان
فرهنگ لغت هوشیار
غسل
((غُ سْ))
شستشو دادن با آب، شستشوی تن طبق آیین شرع، ارتماسی فرو بردن تمام بدن یک مرتبه در آب، ترتیبی شستن اعضای بدن به تدریج، بدین طریق که ابتدا سر و گردن و بعد نیمه راست بدن و سپس نیمه چپ آن شسته شود
تصویری از غسل
تصویر غسل
فرهنگ فارسی معین
غسل
شستشو، شست و شو
تصویری از غسل
تصویر غسل
فرهنگ واژه فارسی سره
غسل
استحمام، تطهیر، تغسیل، شستشو، طهارت، وضو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غسل جنابت
تصویر غسل جنابت
غسلی که مردان پس از جنب شدن به جا می آورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسلین
تصویر غسلین
آبی که در آن چرک و جراحت شسته شود، آنچه از بدن دوزخیان روان شود مانند خونابه و زرداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسل دادن
تصویر غسل دادن
شستشو دادن، شستن، غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع و با شیوۀ خاصی ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ بدن شسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسل خانه
تصویر غسل خانه
حمام، گرمابه، غسالخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسلگاه
تصویر غسلگاه
جای غسل کردن، محل غسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسلج
تصویر غسلج
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، چوبک، کنشتوک، کنشتو، جوغان، چوبک اشنان، بیخ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ سِ / سَ)
جای مرده شستن. ج، مغاسل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرده شوی خانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مکان شستشو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
غسل داده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
غسل دهنده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَسْ سِ)
داروها که بیماری سپیدۀ چشم و مانند آن را زایل کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صفت دارویی مغسل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غسل آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
حیض و عادت زنانه. فلانه فی غسلتها. (دزی ج 2 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
آبی است در موضع غسل. (منتهی الارب). نام آبی که در ناحیۀ غسل قرار دارد. (از تاج العروس). رجوع به معجم البلدان ذیل غسل شود
لغت نامه دهخدا
(غُ سَ لَ)
گشن، و مرد که بسیار گشنی کند و باردار نسازد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). غسّیل. (قطر المحیط). رجوع به غسّیل شود
لغت نامه دهخدا
(غِ لَ)
آب غسل. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که با آن غسل کنند. (از اقرب الموارد) ، خوشبوی است. (منتهی الارب) (آنندراج). الطیب عند الامتشاط، طیبی که هنگام شانه زدن به کار برند. (اقرب الموارد) ، آنچه زنان در سر اندازند وقت شانه کردن از برگ درخت آس و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه زن در موی خود قرار دهد. (اقرب الموارد) ، سرشستنی چون خطمی و گل و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه سر را بدان شویند از خطمی و مانند آن، و گویند آن برگ آس است. و غسله به فتح اول گفته نشود. (از اقرب الموارد) ، در افریقیه غسله گیاهی را گویند که عوام اسپانیا آن را عینون نامند و در اروپا گلبولر نامیده شود، و آن از جنس گیاهان دوفلقه ای است و گلهای آبی دارد و در اروپا بسیار روید و 12 نوع از آن شناخته شده است. (از دزی ج 2 ص 212) ، غسله مطراه، آسی است که آن را به عطر بیالایند و بدان شانه زنند. (از اقرب الموارد) ، ابوغسله، گرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ لا)
جمع واژۀ غسیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
بنگ سیاه. البنج الاسود. (قطر المحیط) ، امری بین دو امر. الامر بین الامرین، هر خوراک و آشامیدنی که بی مزه باشد. مالاتجد له طعماً من الطعام و الشراب. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
جای مرده شستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسل
تصویر تغسل
خود شویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسله
تصویر غسله
شست ابزار شوی ابزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسلج
تصویر غسلج
چوبک اشنان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مِ سَ))
چیزی که با آن چیزی را بشویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مَ سَ))
جای مرده شستن، جمع مغاسل
فرهنگ فارسی معین