جدول جو
جدول جو

معنی غزلباف - جستجوی لغت در جدول جو

غزلباف
(بِ وَ رَ دَ/ دِ)
غزل سرا. غزل پرداز. غزل گو
لغت نامه دهخدا
غزلباف
غزلسرا
تصویری از غزلباف
تصویر غزلباف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرباف
تصویر زرباف
زربفت، پارچه ای که تارهای زر در آن به کار برده باشند، زردوزی شده، زرتار
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از سپاهیان شیعه مذهب شاه اسماعیل اول که از حامیان سلطنت صفوی بودند. آن ها را به مناسبت کلاه سرخ رنگی که بر سر می گذاشتند قزلباش می نامیدند و به تدریج تمام ارتش صفویه به این اسم نامیده شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالبا
تصویر غالبا
اغلب اوقات، بیشتر، اکثراً مثلاً کتاب هایش غالباً به زبان آلمانی نوشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزلیات
تصویر غزلیات
جمع واژۀ غزل، شعری که معمولاً بین هفت تا پانزده بیت سروده می شود و موضوع آن غنایی و عاشقانه است، شعر عاشقانه، سخن گفتن با زنان و عشق بازی کردن، سخنی که در وصف زنان و در عشق آنان گفته شود، حدیث عشق زنان
فرهنگ فارسی عمید
(غَ لَ تَ)
دهی است از دهستان شش ده قره بلاغ بخش مرکزی شهرستان فسا، که در 54هزارگزی خاور فسا کنار راه فرعی فسا به داراکویه قرار دارد. در جلگه واقع است و هوایی معتدل دارد. سکنۀ آن 400 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، حبوبات و شغل اهالی زراعت، قالی و گلیم بافی است. ساکنان آن از طایفۀ اینانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غزال. (منتهی الارب) (آنندراج). ظباء. (صبح الاعشی ج 2 ص 45). رجوع به غزال و ظبی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نغزبافت. خوش بافت. که بافتی لطیف و بدیع دارد:
تماشای آن جامۀ نغزباف
دل شاه را داده بر وی طواف.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ / کِ دَ)
اکثر اوقات. بیشتر. در غالب. رجوع به غالب شود:
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد.
حافظ.
، باحتمال اغلب. ظاهراً:
محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه میداند من فرزانه را.
سلمان
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
سرخ رنگ و عدسی رنگ، لقب عیسو پسر نخستین اسحاق است و چون وی بجهت شوربای عدسی که یعقوب برادرش پخته بود حق بکوریت خود را فروخت بدین واسطه و بملاحظۀ سرخ رو بودنش وی را عیسو نام کردند. (سفر پیدایش 25:25 و 30). و رجوع به ادومیه و عیسو شود
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ لی یا)
مأخوذ از تازی به معنی سروادها و غزلها. (ناظم الاطباء). از روی قیاس میتوان آن را جمع غزلیه دانست، ولی اصطلاحاً جمع غزل محسوب میشود. کلمات: ادبیات، غزلیات، رباعیات، عملیات، تجربیات و ریاضیات هرچند در اصل، جمع ادبیه، غزلیه، رباعیه... (با حذف موصوف) محسوبند، ولی عادهً در فارسی آنها را در جمع ادب، غزل، رباعی... به کار برند. (مفرد و جمع و معرفه و نکره تألیف معین ص 97) :
غزلیات عراقی است سرود حافظ
که شنیداین ره دلسوز که فریاد نکرد؟
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ رَ / رِ دَ / دِ)
بافندۀ شال، آنکه شال بافد، جولاهه که شال بافد، (یادداشت مؤلف) :
نه از شال بافان این روزگارم
که کلغر ندانند باز از بریشم،
نزاری قهستانی،
تا بکی کبر و چند خواهی لاف
که منم شالباف سنگین باف،
حکیم قاسم کرمانی (خارستان)،
ای بسا شالباف و تیغنورد
که فلک در بسیط خاک نورد،
(خارستان)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
جمع واژۀ غلبه. (غیاث اللغات). رجوع به غلبه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
غزل سرایی. غزل پردازی. غزل گویی:
کمال تازه خیالی است نی غزلبافی
که شاعر است به هر ده زیاده از نساج.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). نزدیک کردن. (غیاث). نزدیک آوردن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زربفت. (فرهنگ فارسی معین). زربافته. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زربفت و قماش زردوزی. (آنندراج). قسمی از پارچه که به تار زربافته اند و زردوزی. (ناظم الاطباء). رجوع به زربفت شود
لغت نامه دهخدا
ابنه عمرم یا اخزیا. به قول طبری از پادشاهان بنی اسرائیل بود و مدت 7 سال پادشاهی کرد. متن عبارت طبری این است: ’ثم ملکت عتلیا و تسمی غزلیا ابنه عمرم ام اخزیا... ملکها سبع سنین’. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 144 و حاشیۀ آن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مرغزار بسیاردرهم درخت. ج، غلب. (منتهی الارب). موضعی که درختانش به یکدیگر پیوسته و درهم یا انبوه باشند و غلباء را به ضم اول خواندن محض غلط است زیرا صیغۀ مؤنث است از افعل فعلاء. (از غیاث اللغات) (آنندراج). الحدیقه المتکاثفه. (اقرب الموارد) ، پشتۀ بزرگ و بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قبیلۀ گرامی و بزرگ. (منتهی الارب). القبیله العزیره الممتنعه. (اقرب الموارد) ، عزه غلباء، عزت استوار و قوی. (اقرب الموارد) ، مؤنث اغلب به معنی ستبرگردن: ناقه غلباء، غلیظهالرقبه. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
جمع غلبه، چیرگی زبر دستی ها چیره شدن کسی بر کسی پیروز گشتن، چیرگی پیروزی، استیلا تسلط، کثرت فراوانی بسیاری، کثرت استعمال شیوع، گروه بسیار جمعیت ازدحام، بانگ فریاد. یا غلبه دم، جمع شدن خون در وریدها و شریان های یک عضو هجوم خون در یک عضو احتقان. یا غلبه روییدن، پر پشت روییدن، یا غلبه خون (دم) فشار خون اشتداد دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلاق
تصویر غزلاق
جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلان
تصویر غزلان
جمع غزال، آهو برگان آهوان
فرهنگ لغت هوشیار
بیشتر بیشتر اغلب اکثر اوقات: غالبا به ما سر می زند، به احتمال غالب ظاهرا: محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را غالبا دیوانه می داند من فرزانه را. (سلمان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرباف
تصویر زرباف
پارچه ای که در آن رشته های طلا بکار برده باشند زرتار زردوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاف
تصویر ازلاف
نزدیک کردن، گردکردن، بایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
یا سرخ سر، به طوایف مختلف ترک که با سلطان حیدر و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول صفوی در ترویج شیعه و تحصیل سلطنت یاری کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلیات
تصویر غزلیات
ادبیات، کلمات، غزلیات بمعنی سروده ها و غزلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلبافی
تصویر غزلبافی
غزلسرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرباف
تصویر زرباف
((زَ))
پارچه ای که در آن رشته های طلا به کار برده باشند، زربفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلباء
تصویر غلباء
((غَ لْ))
باغ و مرغزار پر درخت، ستبر گردن
فرهنگ فارسی معین
هر فرد از گروه قزلباش (به طوایف ترک که با سلطان حیدر صفوی و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول در ترویج مذهب شیعه و به دست آوردن سلطنت یاری کردند، اطلاق می شود. این طوایف به سبب کلاه سرخی که بر سر می گذاشتند بدین نام معروف شدند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غزلیات
تصویر غزلیات
((غَ زَ یّ))
جمع غزلیه، در تداول معمولاً در مورد جمع غزل به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غالباً
تصویر غالباً
((لِ بَ نْ))
اغلب، بیشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غالبا
تصویر غالبا
بیشتر
فرهنگ واژه فارسی سره
احتمالاً
دیکشنری اردو به فارسی