بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مِثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
فریاد زدن. شور و غوغا کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). آواز بلند برداشتن. (فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه لغت نامه). غریو کردن: غریویدن آمد ز توران سپاه ز سر برگرفتند گردان کلاه. فردوسی. شد آن انجمن زار و گریان بر او برآمد غریویدن های و هو. اسدی (گرشاسب نامه). برآمد ده و افکن و گیر و رو غریویدن کوس و پیکار و غو. اسدی (گرشاسب نامه). طپانچه همی کوفت بر روی و چشم غریوید بسیار ازدرد و خشم. شمسی (یوسف و زلیخا). غریویدن کوس گردون شکاف زمین را برافکند پیچش به ناف. نظامی. ، نالیدن. زاری کردن. گریستن: غریوید بسیار و بردش نماز بپرسیدش از رنجهای دراز. فردوسی. غریویدن چنگ و بانگ رباب برآمد ز ایوان افراسیاب. فردوسی. غریوید یوسف دگرباره زار بغلطید بر خاک چون کشته مار. شمسی (یوسف و زلیخا). به مهر دلش تنگ در بر گرفت وزآن پس غریویدن از سر گرفت. شمسی (یوسف و زلیخا). غریویدن آن فروزان چراغ همی کرد یعقوب را دل به داغ. شمسی (یوسف و زلیخا)
فریاد زدن. شور و غوغا کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). آواز بلند برداشتن. (فرهنگ خطی متعلق به کتاب خانه لغت نامه). غریو کردن: غریویدن آمد ز توران سپاه ز سر برگرفتند گردان کلاه. فردوسی. شد آن انجمن زار و گریان بر او برآمد غریویدن های و هو. اسدی (گرشاسب نامه). برآمد ده و افکن و گیر و رو غریویدن کوس و پیکار و غو. اسدی (گرشاسب نامه). طپانچه همی کوفت بر روی و چشم غریوید بسیار ازدرد و خشم. شمسی (یوسف و زلیخا). غریویدن کوس گردون شکاف زمین را برافکند پیچش به ناف. نظامی. ، نالیدن. زاری کردن. گریستن: غریوید بسیار و بردش نماز بپرسیدش از رنجهای دراز. فردوسی. غریویدن چنگ و بانگ رباب برآمد ز ایوان افراسیاب. فردوسی. غریوید یوسف دگرباره زار بغلطید بر خاک چون کشته مار. شمسی (یوسف و زلیخا). به مهر دلش تنگ در بر گرفت وزآن پس غریویدن از سر گرفت. شمسی (یوسف و زلیخا). غریویدن آن فروزان چراغ همی کرد یعقوب را دل به داغ. شمسی (یوسف و زلیخا)
خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، ترابیدن، برای مثال گر دایرۀ کوزه ز گوهر سازند / از کوزه همان برون تراود که در اوست (بابا افضل - ۲۳ حاشیه)
خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تَراوِش، تَلابیدن، تَرابیدن، برای مِثال گر دایرۀ کوزه ز گوهر سازند / از کوزه همان برون تراود که در اوست (بابا افضل - ۲۳ حاشیه)