جدول جو
جدول جو

معنی غرچگان - جستجوی لغت در جدول جو

غرچگان
(غَ چَ)
ساکن غرچه (غرجستان) است. (فهرست شاهنامۀ ولف) :
از ایران به کوه اندرآیم نخست
در غرچگان تا در بوم بست.
فردوسی.
چغانی و ختلی و بلخی ردان
بخاری و از غرچگان موبدان
برفتند با باژ و بر سم به دست
نیایش کنان پیش ایزدپرست.
فردوسی.
شه غرچگان بود بر سان شیر
کجا پشت پیل آوریدی به زیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرقگاه
تصویر غرقگاه
جای غرق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنبان
تصویر غرنبان
در حال غرنبیدن، غرنبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریوان
تصویر غریوان
خروشان، فریادکنان، در حال غریویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
گرو کردنی، گرو شده، چیزی که به گرو گذارده شده
گروگان دادن: کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن
گروگان گرفتن: چیزی یا کسی را به عنوان گرو گرفتن تا آنچه می خواهند دریافت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنگان
تصویر ترنگان
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنجان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریگان
تصویر دریگان
یک سوم هر برج
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان پیشین بخش راسک شهرستان ایرانشهر که در یک هزارگزی باختر راسک کنار راه سرباز به پیشین واقع شده و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
جمع برده:
آن کو به هندوان شد یعنی که غازیم
از بهر بردگان نه ز بهر غزاشده ست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ده ارزگان، موضعی میانۀ جنوب و مشرق ده دشت
لغت نامه دهخدا
موضعی است در جنوب خیوآباد واقع در قسمت غربی راه آهن عشق آباد
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اردجان (معرب) و آن نوعی از جداول و اشکال و اسرار نجوم است. (برهان قاطع) (جهانگیری) ، خواب آلودگی. مقدمۀ خواب
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
تربیت کننده. (برهان). مربی. (جهانگیری) (برهان) :
گر تو بوی ارمگان کعبه
زرین کنی آستان کعبه
کعبه ز تو سد جاودان یافت
مکه ببقات ارمگان یافت.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ گِ رِ تَ / تِ)
کسی که خر را در بیابان می چراند. کسی که تیمارداشت خر را از جهت چریدن در عهده دارد. خربنده، کنایت از آدم بی سواد و بی معرفت
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
جمع واژۀ خرده. بچه ها. اطفال. کودکان:
کام من خشک و خردگان مرا
می نیاساید آسیای گلو.
سوزنی.
رجوع به خرده شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ / رَ)
بادرنگبویه و بالنگبویه باشد وترنجان معرب آن است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و آن را به عربی مفرح القلب المحزون خوانند. (برهان). و رجوع به ترنجان شود
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ)
قیاس شود با بعبع، صوت گوسفند، به به کننده. در تداول کودکان، گوسفند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بوانات و سرچهان شهرستان آبادۀ پائین. آب مشروب و زراعتی از چشمه و قنات است. محصولاتش عبارتند از غلات، حبوب و میوه جات. از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 3700 تن سکنه میباشد. و قراء مهم آن عبارتند از توجردی، حامی، چنارناز، کره حسین آباد، کرخنگان، فویه، خوانسار و برازجان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(غِ ری)
نعت فاعلی از مصدر غریویدن. فریادکنان و بانگ زنان. (برهان قاطع). شورکننده. (غیاث اللغات). شورکننده و فریادکنان. (آنندراج). غریونده. غریوکننده. بانگ و فریاد برآرنده. غوغاکننده:
غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
بناله رعد غریوانم و به صورت غرو.
کسائی.
به رنجش گرفتار دیوان بدند
ز بادافره وی غریوان بدند.
فردوسی.
در این بلد چومنی عاشق غریوان نیست
به صد بهار چو تو لعبتی بهاری نه.
فرخی.
یکی بهره خسته دگر بسته دست
غریوان و غلتنده بر خاک پست.
اسدی (گرشاسب نامه).
زآن دو جادونرگس مخمور با کشی و ناز
زار و گریان و غریوانم همه روز دراز.
(ترجمان البلاغۀ رادویانی).
کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف
عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده.
خاقانی.
یا من آن پیل غریوان در ابرهه ام
که سوی کعبۀ دیان شدنم نگذارند.
خاقانی.
بسا آسیا کو غریوان بود
چو بینند مزدور دیوان بود.
نظامی.
این بر و بوم جای دیوان است
شیر از آشوبشان غریوان است.
نظامی.
، در حال غریو کردن. در حال غریویدن. غریوکنان:
چو بشنید کو کشته شد پهلوان
غریوان به بالین او شد دوان.
فردوسی.
غریوان همی گشت بر گرد دشت
چو یک روز و یک شب برو برگذشت.
فردوسی.
سبک دشتبان گوشها برگرفت
غریوان از او ماند اندر شگفت.
فردوسی.
همه جامه زد چاک و بنداخت تاج
غریوان به خاک آمد از تخت عاج.
اسدی (گرشاسب نامه).
چو بره کآید به مادر گوسپند چرخ را
سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری قاین و 20 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو اسفدن به اسفج، دامنه، معتدل دارای 20 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دریاچۀ پیچگان (صحیح کلمه بختگان است) میگویند در محل آن را چنین نامند (؟)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غرویزن، که آلت آرد بیختن باشد و به عربی غربال و هلهال گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). غریزن. غرویزن. (برهان قاطع) (جهانگیری). پرویزن. گربال. رجوع به غربال شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهر کرد که در 18 هزارگزی باختر شهرکرد و 6 هزارگزی راه نافچ به سامان واقع است. جایی است کوهستانی معتدل و دارای 2656 تن سکنه. از چشمه و قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غله، انگور و صنایع دستی مردم قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
غرنگ کننده، در حال غرنگیدن. رجوع به غرنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرچگاه
تصویر هرچگاه
هرگاه، هر وقت که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
مرهون، چیزی که نزد کسی به گرو گذارده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمزگان
تصویر غمزگان
غمزه بسیاق فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرقگاه
تصویر غرقگاه
جای غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبان
تصویر غرنبان
غرنبنده، در حال غرنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابان
تصویر غرابان
کلاغه ها دو سر بخش بالای ران زیر سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریوان
تصویر غریوان
فریاد کننده بانگ برآورنده، در حال غریویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریگان
تصویر دریگان
صور و اشکال فلکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمگان
تصویر ارمگان
تربیت کننده، مربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
((گِ رُ))
چیزی یا کسی که در مقابل وامی که دریافت می شود به گرو می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارمگان
تصویر ارمگان
((اِ مَ))
تربیت کننده، سعادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
((گُ))
آلت تناسل، شرم مرد، نره، قضیب
فرهنگ فارسی معین