- غرمبیدن
- آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
معنی غرمبیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
بانگ و خروش برآوردن، صدای درشت و کلفت درآوردن، فریاد و غوغا کردن، برای مثال لشکر شادبهر درجنبید / نای رویین و کوس بغرنبید (عنصری - ۳۶۶)
فرو ریختن سقف و دیوار
خشمناک شدن، دشنام دادن، غریدن
خراب شدن و فروریختن، خراب شدن دیوار، فروریختن سقف
خشمناک و کینه ور شدن، ستیزه نمودن
نافرمانی کردن
دست مالیدن به چیزی
لمس کردن دست سودن، سودن عضوی برعضو دیگر
ترواش کردن
غرنگ کردن، ناله برآوردن
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷) ، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
سودن، دست مالیدن، دست کشیدن به چیزی
خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن
برمخیدن، خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن
خشم گرفتن، خشم کردن، غضب کردن، ستیزیدن، خشمگین شدن
تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، برای مثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن
غریو کردن فریاد زدن آواز بلند برداشتن، نالیدن و گریستن زاری کردن
خشم کردن
غرنگ کردن، غریویدن غریو بر آوردن
آواز در گلو پیچیده، آواز مهیب برآورده، فریاد و غوغا کرده
فریب دادن گول زدن گمراه کردن، مغبون کردن، فریب خوردن گول خوردن: بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب. (هفت پیکر)
استراحت کردن
آسوده، ساکن، بی حرکت