بمعنی چرغند است، که چراغ باشد. (برهان). چراغ. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چرغند. که چرغدان و چراغپایه باشد. (برهان). چراغپایه. (جهانگیری) ، رودۀ گوسفند بگوشت و مصالح آکنده را نیز گویند. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا). رجوع به چرغند شود
بمعنی چرغند است، که چراغ باشد. (برهان). چراغ. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چرغند. که چرغدان و چراغپایه باشد. (برهان). چراغپایه. (جهانگیری) ، رودۀ گوسفند بگوشت و مصالح آکنده را نیز گویند. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا). رجوع به چرغند شود
جمع واژۀ غرنوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). جمع واژۀ غرنیق و غرنیق و غرونق و غرنوق و غرناق و غرانق. (از اقرب الموارد). غرانق. غرانیق. (اقرب الموارد). رجوع به کلمات مذکور شود
جَمعِ واژۀ غُرنوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). جَمعِ واژۀ غُرنَیق و غِرنیق و غرونق و غِرنوق و غرناق و غرانق. (از اقرب الموارد). غرانق. غرانیق. (اقرب الموارد). رجوع به کلمات مذکور شود
نام ناحیه ای است دراندلس، صاحب الحلل السندسیه گوید: از قرطبه تا مرادمرحله ای است و از مراد تا غرغیره روزی است سپس تا اشبیلیه نیز روزی است. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 51)
نام ناحیه ای است دراندلس، صاحب الحلل السندسیه گوید: از قرطبه تا مرادمرحله ای است و از مراد تا غرغیره روزی است سپس تا اشبیلیه نیز روزی است. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 51)
به معنی غروبه است که غرنبه و شور و غوغا و بانگ و خروش باشد. (برهان قاطع). فریاد و شور و مشغله و بانگ و خروش. (آنندراج). غرنبه. (جهانگیری). رجوع به غرنبه شود
به معنی غروبه است که غرنبه و شور و غوغا و بانگ و خروش باشد. (برهان قاطع). فریاد و شور و مشغله و بانگ و خروش. (آنندراج). غرنبه. (جهانگیری). رجوع به غرنبه شود
ارغند. آلغده. خشمگین. غضبناک. (برهان). غضبان. خشم آلود. قهرآلود. (برهان). آشفته و بخشم آمده: گه ارمنده ای و گه ارغنده ای گه آشفته ای و گه آهسته ای. رودکی. یکی نامه بنوشت نزدیک کید چو شیری که ارغنده گردد ز صید. فردوسی. سراپردۀ سبز دیدم بزرگ سپاهی بگردش چو ارغنده گرگ. فردوسی. ز خاقان چین آن سه ترک سترگ که ارغنده بودند مانند گرگ. فردوسی. نهادند آوردگاهی بزرگ دو جنگی بکردار ارغنده گرگ. فردوسی. بدو گفت هنگام رزم طبرگ بر این گونه بودم چو ارغنده گرگ. فردوسی. برآشفت از آن کار و ننگ آمدش چو ارغنده شد رای جنگ آمدش. فردوسی. برد سوی خوارزم کوس بزرگ سپاهی بکردار ارغنده گرگ. فردوسی. ...سپاهی بکردار ارغنده شیر. فردوسی. ...سوی رزم آمد چو ارغنده شیر. فردوسی. شیر ارغنده اگر پیش تو آید بنبرد پیل آشفته اگر گرد تو گردد بجدال. فرخی. بگشتند با هم دو گرد سترگ که ارغنده بودند مانند گرگ. اسدی. بگشتند با هم دو گرد سترگ بخون چنگ شسته چو ارغنده گرگ. اسدی. بزد نعره ای پهلوان دلیر بسوی نریمان چو ارغنده شیر. اسدی. وز آنجای با ویژگان رفت چیر سوی لشکرش همچو ارغنده شیر. اسدی.
ارغند. آلغده. خشمگین. غضبناک. (برهان). غضبان. خشم آلود. قهرآلود. (برهان). آشفته و بخشم آمده: گه ارمنده ای و گه ارغنده ای گه آشفته ای و گه آهسته ای. رودکی. یکی نامه بنوشت نزدیک کید چو شیری که ارغنده گردد ز صید. فردوسی. سراپردۀ سبز دیدم بزرگ سپاهی بگردش چو ارغنده گرگ. فردوسی. ز خاقان چین آن سه ترک سترگ که ارغنده بودند مانند گرگ. فردوسی. نهادند آوردگاهی بزرگ دو جنگی بکردار ارغنده گرگ. فردوسی. بدو گفت هنگام رزم طبرگ بر این گونه بودم چو ارغنده گرگ. فردوسی. برآشفت از آن کار و ننگ آمدش چو ارغنده شد رای جنگ آمدش. فردوسی. برد سوی خوارزم کوس بزرگ سپاهی بکردار ارغنده گرگ. فردوسی. ...سپاهی بکردار ارغنده شیر. فردوسی. ...سوی رزم آمد چو ارغنده شیر. فردوسی. شیر ارغنده اگر پیش تو آید بنبرد پیل آشفته اگر گرد تو گردد بجدال. فرخی. بگشتند با هم دو گرد سترگ که ارغنده بودند مانند گرگ. اسدی. بگشتند با هم دو گرد سترگ بخون چنگ شسته چو ارغنده گرگ. اسدی. بزد نعره ای پهلوان دلیر بسوی نریمان چو ارغنده شیر. اسدی. وز آنجای با ویژگان رفت چیر سوی لشکرش همچو ارغنده شیر. اسدی.
پارسی است و آن را به نادرست قرقره نویسند و گویند چرخه پارسی تازی گشته از واژه های خرخره سر گلو از سوی دهان و از واژه خرخر آوایی که از دولاب هنگام چرخاندن غرغره بر آید آب در گلو گرداندن غرغره کردن چینه دان، سفیدی پیشانی مفرد غرغره یک مرغ شاخدار
پارسی است و آن را به نادرست قرقره نویسند و گویند چرخه پارسی تازی گشته از واژه های خرخره سر گلو از سوی دهان و از واژه خرخر آوایی که از دولاب هنگام چرخاندن غرغره بر آید آب در گلو گرداندن غرغره کردن چینه دان، سفیدی پیشانی مفرد غرغره یک مرغ شاخدار