زن فاحشه، قحبه، زن بدکار، برای مثال ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر با فریب / فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد غریب (ناصرخسرو - لغت نامه - غر)، نامرد، مخنث، برای مثال همچو خوبی دلبری مهمان غر / بانگ چنگ و بربطی در پیش کر (مولوی - ۱۰۱۵)
زن فاحشه، قحبه، زن بدکار، برای مِثال ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر با فریب / فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد غریب (ناصرخسرو - لغت نامه - غر)، نامرد، مخنث، برای مِثال همچو خوبی دلبری مهمان غر / بانگ چنگ و بربطی در پیش کر (مولوی - ۱۰۱۵)
جمع واژۀ غرّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ اغرّ. (تاج العروس). سفیدیهای پیشانی. (غیاث اللغات). هر چیزی سفید را گویند عموماً و پیشانی سفید را خصوصاً. (برهان قاطع) ، (مجازاً) بزرگان و مشاهیر. (غیاث اللغات). مردم بزرگ و بزرگوار. (برهان قاطع) (جهانگیری). رجوع به غراء و اغر شود
جَمعِ واژۀ غَرّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ اَغَرّ. (تاج العروس). سفیدیهای پیشانی. (غیاث اللغات). هر چیزی سفید را گویند عموماً و پیشانی سفید را خصوصاً. (برهان قاطع) ، (مجازاً) بزرگان و مشاهیر. (غیاث اللغات). مردم بزرگ و بزرگوار. (برهان قاطع) (جهانگیری). رجوع به غراء و اغر شود
جایگاهی است در دو روزه راه از هجر، راجز گوید: ’فالغر ترعاه فجنبی جفر...’، نصر گوید: غر، آبی است از آن بنی عقیل در نجد، و آن یکی از دو آب است که آنها را غران گویند. (از معجم البلدان)
جایگاهی است در دو روزه راه از هجر، راجز گوید: ’فالغر ترعاه فجنبی جفر...’، نصر گوید: غر، آبی است از آن بنی عُقیل در نجد، و آن یکی از دو آب است که آنها را غران گویند. (از معجم البلدان)
غر در میان قومی انداختن،همه را کشتن. ظاهراً از لفظ ترکی قرماق و قرلماق آمده است، و غر افتادن نیز گویند به معنی وقوع کشتار جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز، و با لفظ دادن استعمال می شود. (فرهنگ نظام). رجوع به غر دادن و قر و قر دادن شود
غر در میان قومی انداختن،همه را کشتن. ظاهراً از لفظ ترکی قرماق و قرلماق آمده است، و غر افتادن نیز گویند به معنی وقوع کشتار جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز، و با لفظ دادن استعمال می شود. (فرهنگ نظام). رجوع به غر دادن و قر و قر دادن شود
آنکه فریب خورد چون او را فریب دهند. ج، اغرار، جوان ناآزموده کار. (منتهی الارب). جوان بی تجربه. مذکر و مؤنث آن یکسان است، یقال: شاب غر و شابه غر و غره. (از اقرب الموارد). مرد غافل و ناآزموده کار. (غیاث اللغات). مردم صاحب غفلت و ناآزموده کار. (مقدمهالادب زمخشری). کارناآزموده. (دهار). غریر. (اقرب الموارد). ناشی. غیر مجرب در امور. ج، اغرار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
آنکه فریب خورد چون او را فریب دهند. ج، اغرار، جوان ناآزموده کار. (منتهی الارب). جوان بی تجربه. مذکر و مؤنث آن یکسان است، یقال: شاب غر و شابه غر و غره. (از اقرب الموارد). مرد غافل و ناآزموده کار. (غیاث اللغات). مردم صاحب غفلت و ناآزموده کار. (مقدمهالادب زمخشری). کارناآزموده. (دهار). غریر. (اقرب الموارد). ناشی. غیر مجرب در امور. ج، اغرار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
قر، جنباندن جز یا تمام بدن از روی ناز قر و غربیله: ناز و ادا و اطوار قر و غمزه: جنبانیدن جز یا تمام بدن از روی ناز و توأم با اشاره چشم و ابرو قر و فر: کنایه از آرایش و زینت یا غر و غمزه
قر، جنباندن جز یا تمام بدن از روی ناز قر و غربیله: ناز و ادا و اطوار قر و غمزه: جنبانیدن جز یا تمام بدن از روی ناز و توأم با اشاره چشم و ابرو قر و فر: کنایه از آرایش و زینت یا غر و غمزه