جدول جو
جدول جو

معنی غر

غر
شخصی که خصیه اش بزرگ شد، برآمدگی در اعضا، جمع کردن باد در دهان برای آن که با قبضه بسته بر آن زنند تا صدا کند
تصویری از غر
تصویر غر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با غر

غر

غر
زن فاحشه، قحبه، زن بدکار، برای مِثال ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر با فریب / فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد غریب (ناصرخسرو - لغت نامه - غر)، نامرد، مخنث، برای مِثال همچو خوبی دلبری مهمان غر / بانگ چنگ و بربطی در پیش کر (مولوی - ۱۰۱۵)
غر
فرهنگ فارسی عمید

غر

غر
مردی که مرض فتق یا ورم بیضه دارد، کسی که خایه اش بزرگ شده باشد، دبه خایه
غر
فرهنگ فارسی عمید

غر

غر
قر، جنباندن جز یا تمام بدن از روی ناز
قر و غربیله: ناز و ادا و اطوار
قر و غمزه: جنبانیدن جز یا تمام بدن از روی ناز و توأم با اشاره چشم و ابرو
قر و فر: کنایه از آرایش و زینت یا غر و غمزه
غر
فرهنگ فارسی معین