خود را روی زمین کشیدن، نشسته روی زمین خزیدن، برای مثال گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر می غژ بدو واپس مغژ (مولوی - ۲۴۳)، باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مولوی - ۶۱۵)، بر روی هم افتادن دو چیز، برای مثال زاغ بیا بان گزید، خود به بیابان سزید / باد به گل بر وزید، گل به گل اندر غژید (کسائی - ۳۳)
خود را روی زمین کشیدن، نشسته روی زمین خزیدن، برای مِثال گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر می غژ بدو واپس مغژ (مولوی - ۲۴۳)، باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مولوی - ۶۱۵)، بر روی هم افتادن دو چیز، برای مِثال زاغ بیا بان گزید، خود به بیابان سزید / باد به گُل بر وزید، گُل به گِل اندر غژید (کسائی - ۳۳)
غلتیدن، برای مثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
غلتیدن، برای مِثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مِثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
هازیدن. گریستن و گریه کردن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، نگریستن و نگاه کردن. (برهان) (آنندراج) ، حیران بودن. (آنندراج) (انجمن آرا). به معنی گریستن، یعنی گریه کردن، تصحیف خوانی نگریستن است. رجوع به هازیدن شود. (یادداشت مؤلف)
هازیدن. گریستن و گریه کردن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، نگریستن و نگاه کردن. (برهان) (آنندراج) ، حیران بودن. (آنندراج) (انجمن آرا). به معنی گریستن، یعنی گریه کردن، تصحیف خوانی نگریستن است. رجوع به هازیدن شود. (یادداشت مؤلف)
غلطیدن. (برهان) ، غلطانیدن. (برهان). غلتانیدن. گردانیدن به پهلو. از پهلو به پهلو غلطانیدن. صاحب برهان ذیل ’غالد’ آرد: ماضی غلطانیدن باشد عموماً و کسی که بر سبیل عشرت همچون عاشق و معشوق خود را از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف غلطاند خصوصاً - انتهی. مالیدن و غلطانیدن. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و صاحب انجمن آرا ذیل غالد آرد: یعنی غلطاند بر سبیل عیش و شادی چون عاشق و معشوق: کسی که در دل او جای کرد خصمی تو بجای خانه و کاشانه چرخ دادش غال. این معنی غار و شکاف حیوانات است. همچو آهو که جفت را غالد من ترا روز و شب همی غالم. لطیفی. و از این مأخوذ است کنغال که در اصل کنگ غال بوده یعنی غلطانندۀ امرد که کنگ گویند عبارت از غلام باره است یعنی امرددوست - انتهی. آهو مر جفت را بغالد در خوید عاشق معشوق را بباغ بغالید. عمارۀ مروزی. روز و شب در نعمتش غالیدن است پس ز کفران هر نفس نالیدن است. مولوی. ، کام کودک غالیدن. تحنیک. (زوزنی). و رجوع به غالیدن و شرح احوال رودکی تألیف نفیسی ج 3 ص 1191 و شعوری ج 2 ص 183 شود
غلطیدن. (برهان) ، غلطانیدن. (برهان). غلتانیدن. گردانیدن به پهلو. از پهلو به پهلو غلطانیدن. صاحب برهان ذیل ’غالد’ آرد: ماضی غلطانیدن باشد عموماً و کسی که بر سبیل عشرت همچون عاشق و معشوق خود را از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف غلطاند خصوصاً - انتهی. مالیدن و غلطانیدن. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و صاحب انجمن آرا ذیل غالد آرد: یعنی غلطاند بر سبیل عیش و شادی چون عاشق و معشوق: کسی که در دل او جای کرد خصمی تو بجای خانه و کاشانه چرخ دادش غال. این معنی غار و شکاف حیوانات است. همچو آهو که جفت را غالد من ترا روز و شب همی غالم. لطیفی. و از این مأخوذ است کنغال که در اصل کِنگ غال بوده یعنی غلطانندۀ امرد که کِنگ گویند عبارت از غلام باره است یعنی امرددوست - انتهی. آهو مر جفت را بغالد در خوید عاشق معشوق را بباغ بغالید. عمارۀ مروزی. روز و شب در نعمتش غالیدن است پس ز کفران هر نفس نالیدن است. مولوی. ، کام کودک غالیدن. تحنیک. (زوزنی). و رجوع به غالیدن و شرح احوال رودکی تألیف نفیسی ج 3 ص 1191 و شعوری ج 2 ص 183 شود
مرکّب از: غیژ + یدن، پسوند مصدری، بمعنی خیزیدن است. (از فرهنگ جهانگیری)، بمعنی خیزیدن است یعنی لغزیدن و به چهار دست و پا و زانو نشسته براه رفتن طفلان و مردمان شل. (برهان قاطع) (آنندراج)، برابر با خیزیدن است وبا خزیدن مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، امر آن غیژ می آید. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ذیل غیژ)، همان غژیدن یعنی راه رفتن طفل به زانو و سرین است، و غیژ امر بدین معنی است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا)، نشسته بزور دست و سینه رفتن است، چنانکه اطفال بی دست و پایان روند. (غیاث اللغات)، برشکم رفتن همچون خزندگان و زواحف. کون سره کردن، چنانکه طفل شیرخوار. کون سره. زحاف. رفتن بسان مار: مخیطالحیه، جای غیژیدن مار. (منتهی الارب) : باد برتخت سلیمان رفت کژ پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ. مولوی (مثنوی)، لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب. مولوی (مثنوی) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)، آن طرفه مرغم کز چمن بر اعتماد خویشتن بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس غیژیده ام. مولوی (از جهانگیری)
مُرَکَّب اَز: غیژ + یدن، پسوند مصدری، بمعنی خیزیدن است. (از فرهنگ جهانگیری)، بمعنی خیزیدن است یعنی لغزیدن و به چهار دست و پا و زانو نشسته براه رفتن طفلان و مردمان شل. (برهان قاطع) (آنندراج)، برابر با خیزیدن است وبا خزیدن مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، امر آن غیژ می آید. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ذیل غیژ)، همان غژیدن یعنی راه رفتن طفل به زانو و سرین است، و غیژ امر بدین معنی است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا)، نشسته بزور دست و سینه رفتن است، چنانکه اطفال بی دست و پایان روند. (غیاث اللغات)، برشکم رفتن همچون خزندگان و زواحف. کون سُرَه کردن، چنانکه طفل شیرخوار. کون سره. زِحاف. رفتن بسان مار: مخیطالحیه، جای غیژیدن مار. (منتهی الارب) : باد برتخت سلیمان رفت کژ پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ. مولوی (مثنوی)، لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب. مولوی (مثنوی) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)، آن طرفه مرغم کز چمن بر اعتماد خویشتن بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس غیژیده ام. مولوی (از جهانگیری)
ژاژ خائیدن. هرزه گفتن. (کذا فی تحفه السعاده) : خواری از او بس بود آن کت کند رنجه به ژاژیدن بسیار خویش. ناصرخسرو. شعر ژاژیدن لهاشم تست علک خائیدن لهاشم خر. سوزنی. ، نشخوار کردن، عوعو کردن مثل سگ. (آنندراج)
ژاژ خائیدن. هرزه گفتن. (کذا فی تحفه السعاده) : خواری از او بس بود آن کت کند رنجه به ژاژیدن بسیار خویش. ناصرخسرو. شعر ژاژیدن لهاشم تست علک خائیدن لهاشم خر. سوزنی. ، نشخوار کردن، عوعو کردن مثل سگ. (آنندراج)
نشسته به راه رفتن، چنانکه طفلان و مردمان شل به راه روند. (از برهان قاطع) (آنندراج). به زانو و دست و سرین رفتن کودک. (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). نشسته به سرین راه رفتن است به طور اطفال. (غیاث اللغات). نشسته راه رفتن، مانند کودکان و مردمان شل. (ناظم الاطباء). لغتی در خزیدن: راست غژ، یعنی راست رو. کژغژ، یعنی کج رو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، بر یکدیگر نشستن به سبب جنسیت. (برهان قاطع) (آنندراج). در یکدیگر نشستن. (فرهنگ رشیدی). برهم نشستن و برهم چسبیدن. (فرهنگ هندوشاه از جهانگیری). برهم نشستن دو چیز که برهم نهی: زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید باد به گل بروزید، گل به گل اندرغژید. کسائی (از فرهنگ اسدی) (رشیدی). ، طبقه طبقه به روی هم گذاشتن و چیدن. (برهان قاطع (آنندراج) ، خراب شدن، زیاد کردن. (ناظم الاطباء) ، خزیدن. (از فرهنگ اسدی) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). به معنی مطلق خزیدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : بنگر که این غژیدن پوشیده یاقوت سرخ و عنبر سارا شد. ناصرخسرو. باز حس کژ نبیند غیر کژ خواه کژغژپیش او یا راست غژ. مولوی (از آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی) (فرهنگ نظام). لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب سوی او میغژ و او را می طلب. مولوی. چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم خواهم که ناگه درغژم، خوش در قبای آشتی. مولوی (از جهانگیری). به شیر خوردن بالیده تر شود همه روز غنودنش به پرند و غژیدنش به حریر. سروش اصفهانی
نشسته به راه رفتن، چنانکه طفلان و مردمان شل به راه روند. (از برهان قاطع) (آنندراج). به زانو و دست و سرین رفتن کودک. (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). نشسته به سرین راه رفتن است به طور اطفال. (غیاث اللغات). نشسته راه رفتن، مانند کودکان و مردمان شل. (ناظم الاطباء). لغتی در خزیدن: راست غژ، یعنی راست رو. کژغژ، یعنی کج رو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، بر یکدیگر نشستن به سبب جنسیت. (برهان قاطع) (آنندراج). در یکدیگر نشستن. (فرهنگ رشیدی). برهم نشستن و برهم چسبیدن. (فرهنگ هندوشاه از جهانگیری). برهم نشستن دو چیز که برهم نهی: زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید باد به گل بروزید، گل به گل اندرغژید. کسائی (از فرهنگ اسدی) (رشیدی). ، طبقه طبقه به روی هم گذاشتن و چیدن. (برهان قاطع (آنندراج) ، خراب شدن، زیاد کردن. (ناظم الاطباء) ، خزیدن. (از فرهنگ اسدی) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). به معنی مطلق خزیدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : بنگر که این غژیدن پوشیده یاقوت سرخ و عنبر سارا شد. ناصرخسرو. باز حس کژ نبیند غیر کژ خواه کژغژپیش او یا راست غژ. مولوی (از آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی) (فرهنگ نظام). لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب سوی او میغژ و او را می طلب. مولوی. چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم خواهم که ناگه درغژم، خوش در قبای آشتی. مولوی (از جهانگیری). به شیر خوردن بالیده تر شود همه روز غنودنش به پرند و غژیدنش به حریر. سروش اصفهانی