جدول جو
جدول جو

معنی غاژیدن - جستجوی لغت در جدول جو

غاژیدن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژ کردن، غاز کردن
تصویری از غاژیدن
تصویر غاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
غاژیدن
(مَحْوْ تَ)
برهم زدن پشم یا پنبه و مانند آن. غاژدن
لغت نامه دهخدا
غاژیدن
پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن برای رشتن فلخمیدن حلاجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غژیدن
تصویر غژیدن
خود را روی زمین کشیدن، نشسته روی زمین خزیدن، برای مثال گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر می غژ بدو واپس مغژ (مولوی - ۲۴۳)، باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مولوی - ۶۱۵)، بر روی هم افتادن دو چیز، برای مثال زاغ بیا بان گزید، خود به بیابان سزید / باد به گل بر وزید، گل به گل اندر غژید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
حیران شدن، فروماندن، گریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژاژیدن
تصویر ژاژیدن
ژاژ خاییدن، هرزه درایی کردن، یاوه سرایی کردن، برای مثال خواری از او بس بود آن کت کند / رنجه به ژاژیدن بسیار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
خمیازه کشیدن، دهان دره کردن، فاژه کردن، فاژه کشیدن، برای مثال شراب شب و نشئۀ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری - شاعران بی دیوان - ۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیدن
تصویر غالیدن
غلتیدن، برای مثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیژیدن
تصویر غیژیدن
سر خوردن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَ / خِ لَ کَ دَ)
کشیدن (بر زمین و جز آن). (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 ب)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
هازیدن. گریستن و گریه کردن. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، نگریستن و نگاه کردن. (برهان) (آنندراج) ، حیران بودن. (آنندراج) (انجمن آرا). به معنی گریستن، یعنی گریه کردن، تصحیف خوانی نگریستن است. رجوع به هازیدن شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَحْوْ گَ دی دَ)
فلخمیدن. حلج. غاز کردن. فلخیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
غاژده. پشم یا پنبه برهم زده
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ کَ دَ)
غلطیدن. (برهان) ، غلطانیدن. (برهان). غلتانیدن. گردانیدن به پهلو. از پهلو به پهلو غلطانیدن. صاحب برهان ذیل ’غالد’ آرد: ماضی غلطانیدن باشد عموماً و کسی که بر سبیل عشرت همچون عاشق و معشوق خود را از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف غلطاند خصوصاً - انتهی. مالیدن و غلطانیدن. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و صاحب انجمن آرا ذیل غالد آرد: یعنی غلطاند بر سبیل عیش و شادی چون عاشق و معشوق:
کسی که در دل او جای کرد خصمی تو
بجای خانه و کاشانه چرخ دادش غال.
این معنی غار و شکاف حیوانات است.
همچو آهو که جفت را غالد
من ترا روز و شب همی غالم.
لطیفی.
و از این مأخوذ است کنغال که در اصل کنگ غال بوده یعنی غلطانندۀ امرد که کنگ گویند عبارت از غلام باره است یعنی امرددوست - انتهی.
آهو مر جفت را بغالد در خوید
عاشق معشوق را بباغ بغالید.
عمارۀ مروزی.
روز و شب در نعمتش غالیدن است
پس ز کفران هر نفس نالیدن است.
مولوی.
، کام کودک غالیدن. تحنیک. (زوزنی). و رجوع به غالیدن و شرح احوال رودکی تألیف نفیسی ج 3 ص 1191 و شعوری ج 2 ص 183 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ خوَرْ خُرْ دَ)
خمیازه کشیدن. (برهان). دهان دره کردن:
شراب شب و نشأۀ آن نیرزد
به فاژیدن بامداد خمارش.
بوالمثل بخاری.
رجوع به فاژ و فاژه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِ بَ کَ دَ)
مرکّب از: غیژ + یدن، پسوند مصدری، بمعنی خیزیدن است. (از فرهنگ جهانگیری)، بمعنی خیزیدن است یعنی لغزیدن و به چهار دست و پا و زانو نشسته براه رفتن طفلان و مردمان شل. (برهان قاطع) (آنندراج)، برابر با خیزیدن است وبا خزیدن مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، امر آن غیژ می آید. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ذیل غیژ)، همان غژیدن یعنی راه رفتن طفل به زانو و سرین است، و غیژ امر بدین معنی است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا)، نشسته بزور دست و سینه رفتن است، چنانکه اطفال بی دست و پایان روند. (غیاث اللغات)، برشکم رفتن همچون خزندگان و زواحف. کون سره کردن، چنانکه طفل شیرخوار. کون سره. زحاف. رفتن بسان مار: مخیطالحیه، جای غیژیدن مار. (منتهی الارب) :
باد برتخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ.
مولوی (مثنوی)،
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب.
مولوی (مثنوی) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)،
آن طرفه مرغم کز چمن بر اعتماد خویشتن
بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس غیژیده ام.
مولوی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(لُ / لِ کَ / کِ دَ)
ژاژ خائیدن. هرزه گفتن. (کذا فی تحفه السعاده) :
خواری از او بس بود آن کت کند
رنجه به ژاژیدن بسیار خویش.
ناصرخسرو.
شعر ژاژیدن لهاشم تست
علک خائیدن لهاشم خر.
سوزنی.
، نشخوار کردن، عوعو کردن مثل سگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَحْوْ گَ تَ)
پنبه یا پشم زدن. نفش. حلاجی. غاژیدن
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ / خِ لَ / لِ کَ دَ)
نشسته به راه رفتن، چنانکه طفلان و مردمان شل به راه روند. (از برهان قاطع) (آنندراج). به زانو و دست و سرین رفتن کودک. (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). نشسته به سرین راه رفتن است به طور اطفال. (غیاث اللغات). نشسته راه رفتن، مانند کودکان و مردمان شل. (ناظم الاطباء). لغتی در خزیدن: راست غژ، یعنی راست رو. کژغژ، یعنی کج رو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، بر یکدیگر نشستن به سبب جنسیت. (برهان قاطع) (آنندراج). در یکدیگر نشستن. (فرهنگ رشیدی). برهم نشستن و برهم چسبیدن. (فرهنگ هندوشاه از جهانگیری). برهم نشستن دو چیز که برهم نهی:
زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید، گل به گل اندرغژید.
کسائی (از فرهنگ اسدی) (رشیدی).
، طبقه طبقه به روی هم گذاشتن و چیدن. (برهان قاطع (آنندراج) ، خراب شدن، زیاد کردن. (ناظم الاطباء) ، خزیدن. (از فرهنگ اسدی) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). به معنی مطلق خزیدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) :
بنگر که این غژیدن پوشیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
ناصرخسرو.
باز حس کژ نبیند غیر کژ
خواه کژغژپیش او یا راست غژ.
مولوی
(از آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی) (فرهنگ نظام).
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او میغژ و او را می طلب.
مولوی.
چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم
خواهم که ناگه درغژم، خوش در قبای آشتی.
مولوی (از جهانگیری).
به شیر خوردن بالیده تر شود همه روز
غنودنش به پرند و غژیدنش به حریر.
سروش اصفهانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
نگریستن متوجه بودن مراقب بودن: (این پسر جورمکن کارک مادار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز) (قریع الدهر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
دهن دره کردن خمیازه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیژیدن
تصویر غیژیدن
بر شکم رفتن همچون خزندگان و کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن برای رشتن فلخمیدن حلاجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاژیده
تصویر غاژیده
پنبه دانه از پنبه بیرون کرده پشم زده و مهیا برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیدن
تصویر غالیدن
غلطیدن، گردانیدن به پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژاژیدن
تصویر ژاژیدن
یاوه سرائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاژدن
تصویر غاژدن
غاژ کردن غاژیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نشسته راه رفتن چنانکه کودکان و مردم شل و زمین گیر روند خزیدن، برهم نشستن دو چیز بهم چسبیدن، طبقه طبقه روی هم گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غژیدن
تصویر غژیدن
((غَ دَ))
خزیدن، به هم چسبیدن، طبقه طبقه روی هم گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
((دَ))
هاژوییدن، متحیر شدن، درماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاژدن
تصویر غاژدن
((دَ))
پنبه یا پشم را برای ریسیدن آماده کردن، غاژ کردن، غاز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیژیدن
تصویر غیژیدن
((غِ دَ))
غزیدن، خزیدن، سینه خیز رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
((دَ))
خمیازه کشیدن، دهن دره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غالیدن
تصویر غالیدن
((دَ))
غلطیدن، غلطاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره