جدول جو
جدول جو

معنی غاژیدن - جستجوی لغت در جدول جو

غاژیدن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژ کردن، غاز کردن
تصویری از غاژیدن
تصویر غاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
غاژیدن
پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن برای رشتن فلخمیدن حلاجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژاژیدن
تصویر ژاژیدن
یاوه سرائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
حیران شدن، فروماندن، گریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژاژیدن
تصویر ژاژیدن
ژاژ خاییدن، هرزه درایی کردن، یاوه سرایی کردن، برای مثال خواری از او بس بود آن کت کند / رنجه به ژاژیدن بسیار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
خمیازه کشیدن، دهان دره کردن، فاژه کردن، فاژه کشیدن، برای مثال شراب شب و نشئۀ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری - شاعران بی دیوان - ۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیدن
تصویر غالیدن
غلتیدن، برای مثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیدن
تصویر غالیدن
غلطیدن، گردانیدن به پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاژیده
تصویر غاژیده
پنبه دانه از پنبه بیرون کرده پشم زده و مهیا برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن برای رشتن فلخمیدن حلاجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیژیدن
تصویر غیژیدن
بر شکم رفتن همچون خزندگان و کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
دهن دره کردن خمیازه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
نگریستن متوجه بودن مراقب بودن: (این پسر جورمکن کارک مادار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز) (قریع الدهر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیدن
تصویر غالیدن
((دَ))
غلطیدن، غلطاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
((دَ))
خمیازه کشیدن، دهن دره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیژیدن
تصویر غیژیدن
((غِ دَ))
غزیدن، خزیدن، سینه خیز رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
((دَ))
هاژوییدن، متحیر شدن، درماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیژیدن
تصویر غیژیدن
سر خوردن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غژیدن
تصویر غژیدن
خود را روی زمین کشیدن، نشسته روی زمین خزیدن، برای مثال گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر می غژ بدو واپس مغژ (مولوی - ۲۴۳)، باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مولوی - ۶۱۵)، بر روی هم افتادن دو چیز، برای مثال زاغ بیا بان گزید، خود به بیابان سزید / باد به گل بر وزید، گل به گل اندر غژید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاژدن
تصویر غاژدن
غاژ کردن غاژیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نشسته راه رفتن چنانکه کودکان و مردم شل و زمین گیر روند خزیدن، برهم نشستن دو چیز بهم چسبیدن، طبقه طبقه روی هم گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاژدن
تصویر غاژدن
((دَ))
پنبه یا پشم را برای ریسیدن آماده کردن، غاژ کردن، غاز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غژیدن
تصویر غژیدن
((غَ دَ))
خزیدن، به هم چسبیدن، طبقه طبقه روی هم گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آغازیدن
تصویر آغازیدن
ابداء، ابتداء، شروع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آغالیدن
تصویر آغالیدن
شورانیدن ووادار کردن به جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغازیدن
تصویر آغازیدن
ابتدا کردن شروع کردن سر گرفتن آغاز نهادن، فتالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خیساندن ترکردن نم کردن، آمیختن مزج، سرشتن، نم کشیدن خیسیدن، تراویدن زهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشیدن
تصویر باشیدن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیدن
تصویر تازیدن
حمله کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
ابدالاباد
فرهنگ واژه فارسی سره
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار