جدول جو
جدول جو

معنی غژیدن

غژیدن
(مُ خَ / خِ لَ / لِ کَ دَ)
نشسته به راه رفتن، چنانکه طفلان و مردمان شل به راه روند. (از برهان قاطع) (آنندراج). به زانو و دست و سرین رفتن کودک. (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). نشسته به سرین راه رفتن است به طور اطفال. (غیاث اللغات). نشسته راه رفتن، مانند کودکان و مردمان شل. (ناظم الاطباء). لغتی در خزیدن: راست غژ، یعنی راست رو. کژغژ، یعنی کج رو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، بر یکدیگر نشستن به سبب جنسیت. (برهان قاطع) (آنندراج). در یکدیگر نشستن. (فرهنگ رشیدی). برهم نشستن و برهم چسبیدن. (فرهنگ هندوشاه از جهانگیری). برهم نشستن دو چیز که برهم نهی:
زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید، گل به گل اندرغژید.
کسائی (از فرهنگ اسدی) (رشیدی).
، طبقه طبقه به روی هم گذاشتن و چیدن. (برهان قاطع (آنندراج) ، خراب شدن، زیاد کردن. (ناظم الاطباء) ، خزیدن. (از فرهنگ اسدی) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). به معنی مطلق خزیدن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) :
بنگر که این غژیدن پوشیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
ناصرخسرو.
باز حس کژ نبیند غیر کژ
خواه کژغژپیش او یا راست غژ.
مولوی
(از آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی) (فرهنگ نظام).
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او میغژ و او را می طلب.
مولوی.
چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم
خواهم که ناگه درغژم، خوش در قبای آشتی.
مولوی (از جهانگیری).
به شیر خوردن بالیده تر شود همه روز
غنودنش به پرند و غژیدنش به حریر.
سروش اصفهانی
لغت نامه دهخدا