مرکّب از: غیژ + یدن، پسوند مصدری، بمعنی خیزیدن است. (از فرهنگ جهانگیری)، بمعنی خیزیدن است یعنی لغزیدن و به چهار دست و پا و زانو نشسته براه رفتن طفلان و مردمان شل. (برهان قاطع) (آنندراج)، برابر با خیزیدن است وبا خزیدن مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، امر آن غیژ می آید. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ذیل غیژ)، همان غژیدن یعنی راه رفتن طفل به زانو و سرین است، و غیژ امر بدین معنی است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا)، نشسته بزور دست و سینه رفتن است، چنانکه اطفال بی دست و پایان روند. (غیاث اللغات)، برشکم رفتن همچون خزندگان و زواحف. کون سره کردن، چنانکه طفل شیرخوار. کون سره. زحاف. رفتن بسان مار: مخیطالحیه، جای غیژیدن مار. (منتهی الارب) : باد برتخت سلیمان رفت کژ پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ. مولوی (مثنوی)، لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب. مولوی (مثنوی) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)، آن طرفه مرغم کز چمن بر اعتماد خویشتن بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس غیژیده ام. مولوی (از جهانگیری)