بر وزن و معنی گاو است که به عربی آن را بقر گویند چه در فارسی غین و گاف تبدیل می یابند، (برهان)، سوراخی باشد در زیر زمین جهت خوابیدن گوسفندان و جانوران دیگر، (برهان)، گوی را گویند که در زیر زمین درست کنند برای جای جانوران و گوسفندان و آن را غال نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، آغل، لون، بحسب استعمال شهرهای جنوب خراسان، و در آخر کلمات بهمین معنی ترکیب شود: شبغاو، غژغاو، شوغا، کژغاو، به این کلمات رجوع شود، زرب و زرب، زریبه، (منتهی الارب)
بر وزن و معنی گاو است که به عربی آن را بقر گویند چه در فارسی غین و گاف تبدیل می یابند، (برهان)، سوراخی باشد در زیر زمین جهت خوابیدن گوسفندان و جانوران دیگر، (برهان)، گوی را گویند که در زیر زمین درست کنند برای جای جانوران و گوسفندان و آن را غال نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، آغل، لون، بحسب استعمال شهرهای جنوب خراسان، و در آخر کلمات بهمین معنی ترکیب شود: شبغاو، غژغاو، شوغا، کژغاو، به این کلمات رجوع شود، زِرب و زَرب، زریبه، (منتهی الارب)
پرنده ای شناگر، بزرگ تر از مرغابی و کوچک تر از قو، با گردن دراز و پاهای پرده دار که نر و ماده ای هم شکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم می رسد، خربط پول ناچیز و کم در دورۀ قاجار، واحد پول معادل نیم شاهی پینه، وصله، چاک، شکاف گاز به زبان عربی غاز چراندن: کنایه از کار بیهوده کردن، بیکاری، ولگردی غاز کردن: پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
پرنده ای شناگر، بزرگ تر از مرغابی و کوچک تر از قو، با گردن دراز و پاهای پرده دار که نر و ماده ای هم شکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم می رسد، خَربَط پول ناچیز و کم در دورۀ قاجار، واحد پول معادل نیم شاهی پینه، وصله، چاک، شکاف گاز به زبان عربی غاز چراندن: کنایه از کار بیهوده کردن، بیکاری، ولگردی غاز کردن: پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست خورده می گرفتند، باج، خراج، برای مثال چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی - ۵/۴۴۴) سان، ساوه، خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه، زر خالص، خالص، برای مثال باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی - ۳)
آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست خورده می گرفتند، باج، خراج، برای مِثال چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی - ۵/۴۴۴) سان، ساوه، خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه، زر خالص، خالص، برای مِثال باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی - ۳)
شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، مغاره، مغار، دهار، گاباره درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، دهم، برگ بو، دهمست، دهمشت
شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، مَغارِه، مَغار، دَهار، گابارِه درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، دَهم، بَرگِ بو، دَهمَست، دَهمَشت
غاووش. غاوشو. در فرهنگ اسدی آمده: آن خیارکه برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. (فرهنگ اسدی). خیار بزرگی که برای تخم نگاهدارند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : فالیزدولتت را چون وقت زرع باشد از پیکر مه و مهر آرد سپهر غاوش. شمس فخری (از انجمن آرا). پنداشت دشمن که به اندیشۀ محال تاند که آتشی بجهاند ز غاوشو. شمس فخری (از انجمن آرا). ، خوشۀ انگور رسیده که آن را نیز جهت تخم گذارند. (برهان)
غاووش. غاوشو. در فرهنگ اسدی آمده: آن خیارکه برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. (فرهنگ اسدی). خیار بزرگی که برای تخم نگاهدارند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : فالیزدولتت را چون وقت زرع باشد از پیکر مه و مهر آرد سپهر غاوش. شمس فخری (از انجمن آرا). پنداشت دشمن که به اندیشۀ محال تاند که آتشی بجهاند ز غاوشو. شمس فخری (از انجمن آرا). ، خوشۀ انگور رسیده که آن را نیز جهت تخم گذارند. (برهان)
نعت فاعلی از غوایت، گمراه، بی راه، ضال، ج، غواه، غاوون، غاوین، نومید، (منتهی الارب)، دیو، و منه: یتبعهم الغاوون، ای الشیاطین او من ضل ّ من الناس او الذین یحبون الشاعر اذا هجا قوماً او محبوه لمدحه ایاهم بما لیس فیهم، ملخ، رأس غاو، سر کوچک، (منتهی الارب)
نعت فاعلی از غوایت، گمراه، بی راه، ضال، ج، غواه، غاوون، غاوین، نومید، (منتهی الارب)، دیو، و منه: یتبعهم الغاوون، ای الشیاطین او من ضل ّ من الناس او الذین یحبون الشاعر اذا هجا قوماً او محبوه لمدحه ایاهم بما لیس فیهم، ملخ، رأس غاو، سر کوچک، (منتهی الارب)