- غاو
- غار، شکاف کوه، جای خواب گوسفندان در کوه، سوراخی در زمین که جانورانی مانند روباه و شغال در آن زندگی می کنند، غال
معنی غاو - جستجوی لغت در جدول جو
- غاو
- گاو
سوراخ و جایی در زمین یا کوه که گوسفندان یا جانوران دیگر در آن به سر ببرند، غار، غال، آغل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خیار بزرگ تخمی که در پالیز برای تخم نگه دارند
گمراه گمراه ضال، جمع غاوون غوات
خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود، خوشه انگور رسیده که برای تخم نگهدارند
گمراه، جمع غاوون، غوات
((وَ یا وُ))
فرهنگ فارسی معین
خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود، خوشه انگور رسیده که برای تخم نگه دارند، غاوشو، غاش
گمراه و نومید
زن بدکار، فاحشه
چوبی که با آن گاو یا خر را می رانند
غاوش، خیار بزرگ تخمی که در پالیز برای تخم نگه دارند برای مثال زرد و درازتر شده از غاوشوی خام / نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربوزه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
گمراه زن (مونث غاوی)، ابر بامدادی مونث غاوی
خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود، خوشه انگور رسیده که برای تخم نگهدارند
چوی که بدان گاو را رانند
((وَ یا وُ))
فرهنگ فارسی معین
خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود، خوشه انگور رسیده که برای تخم نگه دارند، غاوش، غاش
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
اشکفت
ادعا
طاقت
مقعر
قوی و زیر دست و پر زور را گویند
سستی و نرمی
نوعی اسکناس، گونه ای از چرم که نخستین بار در کشور چین معمول گردید، و بانگ و صدای ناله و زاری
پیش افتادن، کندن، پایان، تگ ته، خاک چاه، افسار شتر، سبد، پیش افتادن سبقت گرفتن، کندن (چنان که خاک را از چاه)، غایت هر چیز نهایت، غور تک ته، زمام ناقه مهار شتر، پشکل شتر، زنبیل
نی میان تهی، نای، نی، برای مثال کنون چنبری گشت بالای سرو / تن پیل وارت به کردار غرو (فردوسی - ۶/۳۰۵)
غریو، بانگ بلند، فریاد
غنودن، مقابل بیداری، خواب
شکاف کوه، آغل گوسفند در کوه، سوراخی که جانوری بیابانی مانند روباه و شغال در آن به سر ببرد
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست خورده می گرفتند، باج، خراج، برای مثال چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی - ۵/۴۴۴)
سان، ساوه، خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه، زر خالص، خالص،برای مثال باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی - ۳)
سان، ساوه، خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه، زر خالص، خالص،
غزا، جنگ کردن با کافران در راه خدا، جنگ
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام