- غازی (پسرانه)
- جنگجوی مذهبی، عنوان چندتن از پادشاهان و افراد تاریخی
معنی غازی - جستجوی لغت در جدول جو
- غازی
- مجاهد، جنگجو، کسی که در راه خدا با دشمنان دین می جنگد
نوعی سکۀ قدیمی معادل بیست قرش
بند باز، رسن باز، ریسمان باز،برای مثال سالک به سینه شو نه به صورت که عنکبوت / غازی نگردد ارچه برآید به ریسمان (مجیرالدین بیلقانی - ۱۵۲) ، سغبۀ خلقم چو صوفی در کنش / شهرۀ شهرم چو غازی بر رسن(سعدی۲ - ۶۶۰)
معرکه گیر
- غازی
- مرد پیکار و با دشمن دین کارزار کننده، جنگجو
- غازی
- معرکه گیر، رسن باز
- غازی
- جنگ جو، کسی که در راه خدا می جنگد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به آغاز ابتدایی بدوی، جانور و گیاه تک یاخته، جمع آغازیان موجوداتی که دارای یک یاخته هستند
مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمع واژۀ مغزا
جمع مغزی، دینرزم ها، جنگ ها، رزمنامه ها
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
گیاهی از تیره اسفناجیان که جزو دسته چغندر است و مانند آن در ریشه اش مواد غذایی اندوخته میکند سلق پاژو سلیقه. سلقی
منسوب به ری. اهل ری از مردم ری، زبان مردم ری
در جزو اخیر بعض کلمات مرکب آید بمعنی سازندگی بنا کردن عمل آوردن و آن عمل و شغل سازنده آنرا رساند: آباژور سازی آبجو سازی بخاری سازی چرمسازی: صابون سازی کاشی سازی مجسمه سازی یراق سازی، گاه محل و مکان و دکان و کارخانه ای را که در آن چیزی سازند رساند
از ریشه پارسی جایزه دهنده
کسی که در عربستان میماند، عربی
غذادهنده، خورش دهنده
نهایی، پایان و آخر چیزی
اهل ری، از مردم ری
بنّایی،برای مثال ای ز تو بر عمارت عالم / یافته عدل خلعت رازی (ابوالفرج رونی - ۱۴۱)
بنّایی،
کسی که در بامداد می رود، اسد، شیر
پیرو حزب ناسیونالیسم افراطی آلمان
غماز بودن، سخن چینی، برای مثال میسرت نشود سرّ عشق پوشیدن / که عاقبت بکند آب دیده غمازی (سعدی۲ - ۵۱۸) ، ناز و عشوه کردن
عرب، عربی، اسبی از نژاد عربی
نوعی سگ شکاری بسیار دونده و تیزرو با بدن لاغر و پاهای دراز
نوعی سگ شکاری بسیار دونده و تیزرو با بدن لاغر و پاهای دراز
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲ - ۲۸۷)
گران قیمت، گران بها
از حد در گذرنده، غلو کننده، غلات
قالی
از حد در گذرنده، غلو کننده، غلات
قالی
فعالیتی برای سرگرمی یا تفریح، ورزش، اجرای نقش در نمایش، فیلم، ومانند آن، قمار کردن، بیهوده، عبث
بازی کردن: چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
بازی دادن: کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
بازی کردن: چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
بازی دادن: کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
ضعیف ناتوان
گرانبها، نفیس، قیمتی
تاریک، پر، مملو
تاریکی، روشنی از واژگان دو پهلو
ریسنده مرد ریسنده
نگهبان، خوراننده غذا دهنده قوت دهنده
شیر از جانوران، پگاه رونده در بامداد رونده، جمع غوادی
مخلوط آمیخته: آب با خاک غاتی شده
منسوب به غایت نهایی. یا علت غائی. علتی است که محرک اول فعل و در وجود ذهن مقدم بر علل دیگر باشد و در وجود خارجی پس از تحقق همه آنها محقق شود. پایانیک فرجامیک