جدول جو
جدول جو

معنی مغازی

مغازی
مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمع واژۀ مغزا
تصویری از مغازی
تصویر مغازی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مغازی

مغازی

مغازی
جَمعِ واژۀ مَغزی ̍. جنگها. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جَمعِ واژۀ مغزاه. (ناظم الاطباء) :
جمعی ز مغازیْت حاصل آید
من نظم کنم جمع آن مغازی.
مسعودسعد.
، مواضع یا زمانهای جنگ. (از اقرب الموارد) ، مناقب و بیان اوصاف غازیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مناقب غازیان و این کلمه مفردی ندارد و یا مفرد آن مَغزی ̍ و یامَغزاه است به معنی غزوه. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) :
چرا نامۀ الهی را نخوانی
چه گردی گرد افسانۀ مغازی.
ناصرخسرو.
به هنگام عزم تو مر شاعران را
سخن دست ندهد جز اندر مغازی.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 508)
لغت نامه دهخدا

آغازی

آغازی
منسوب به آغاز ابتدایی بدوی، جانور و گیاه تک یاخته، جمع آغازیان موجوداتی که دارای یک یاخته هستند
فرهنگ لغت هوشیار

مغازه

مغازه
دکّان، جایی سرپوشیده در کنار بازار یا خیابان یا کوچه که کالاهایی در آنجا برای فروش آماده سازند
مغازه
فرهنگ فارسی عمید