جدول جو
جدول جو

معنی غارتگر - جستجوی لغت در جدول جو

غارتگر
کسی که مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
تصویری از غارتگر
تصویر غارتگر
فرهنگ فارسی عمید
غارتگر
اپارک تاراجگر این است کزو رخنه به کاشانه من شد تاراجگر خانه ویرانه من شد (وحشی) کسیکه مال مردم را به تاراج برد غارت کننده، راهزن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
غارتگر
((~. گَ))
کسی که مال مردم را به تاراج برد، راهزن، دزد
تصویری از غارتگر
تصویر غارتگر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غارتگری
تصویر غارتگری
عمل غارتگر، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارتگری
تصویر غارتگری
به یغما بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتار
تصویر کارتار
دولتمرد، عامل، دولتمرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاراگر
تصویر کاراگر
آکتیویتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چارتار
تصویر چارتار
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروگر
تصویر داروگر
داروساز داروفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
ریزه ریزه و پاره پاره و ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریگر
تصویر کاریگر
کارگر ماهر، صنعت کار، برای مثال بدانست کاریگر راست گوی / که عیب آورد مرد دانا بر اوی (فردوسی - ۸/۲۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارغار
تصویر غارغار
قارقار، بانگ کلاغ، صدای کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبتگر
تصویر غیبتگر
آنکه کارش غیبت کردن و بدگویی است، غیبت کننده، بدگویی کننده در غیاب مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورتگر
تصویر صورتگر
مصور، تصویرساز، نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارغار
تصویر غارغار
حکایت صوت کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارتگاه
تصویر غارتگاه
تاختگاه تاراجگاه تروفتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبتگر
تصویر غیبتگر
بدگویی کننده در غیاب مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریگر
تصویر کاریگر
موثر، صنعت کار، کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتار
تصویر تارتار
پاره پاره، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروگر
تصویر داروگر
((گَ))
داروساز، داروفروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صورتگر
تصویر صورتگر
نقاش، مجسمه ساز
فرهنگ فارسی معین
ویژگی کسی که با اندیشه و تدبیر دردی را درمان کند یا کاری را به سامان برساند، چاره ساز، چاره کننده، چاره اندیش، برای مثال زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست / راه هزار چارهگر از چارسو ببست (حافظ - ۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورتگر
تصویر صورتگر
نقاش، آفریننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داروگر
تصویر داروگر
داروساز، داروفروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردگر
تصویر کاردگر
کارد ساز، چاقوساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاریگر
تصویر یاریگر
مددکار، یاری کننده، برای مثال رو که نصرت تو راست یاریگر / رو که ایزد تو راست راهنمای (مسعودسعد - ۴۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاتفر
تصویر غاتفر
(پسرانه)
از شخصیتهای تاریخی شاهنامه، نام پادشاه هیتال در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی، نیز نام شهری درآسیای میانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
عمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگر
تصویر کارگر
مقابل کارفرما، کار کننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می کند و مزد می گیرد،
دارای تاثیر، مؤثر مثلاً دارو بر او کارگر نشد
کارگر آمدن: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، کارگر شدن، برای مثال ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی آید (حافظ - ۴۸۲)
کارگر شدن (گشتن): کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واتگر
تصویر واتگر
سخنور، سخنگو، شاعر، قصه گو
پوستین دوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارتی
تصویر غارتی
غارت گر، غارت شده، چیزی که از طریق غارت به دست آمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارتر
تصویر کارتر
محفظه ای در اتومبیل که میل لنگ و شاتون ها را دربرمی گیرد، جعبۀ میل لنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارتر
تصویر کارتر
محفظه ای که زنجیر دوچرخه یا بعضی از آلات اتومبیل را می پوشاند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که رنج می برد و زخمت میکشد، کسی که کاری انجام دهد، فعله، عمله، آنکه کاری انجام دهد، کار کننده عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واتگر
تصویر واتگر
شاعر و افسانه گو، سخنور و قصه خوان
فرهنگ لغت هوشیار