جدول جو
جدول جو

معنی عکنه - جستجوی لغت در جدول جو

عکنه(عَ نَ)
لغتی است که آن را در اندلس سورنجان و در عراق لعبت بربری خوانند. (برهان) (آنندراج). سورنجان. (الفاظ الادویه). لعبۀ بربریه و آن سورنجان است. (از اختیارات بدیعی). لعبت بربریه، سورنجان، و قسمی از آن سورنجان دقیق است و آن سم قاتل است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
عکنه(عُ نَ)
نورد شکم از فربهی. (منتهی الارب). آنچه از شکم بواسطۀ فربهی، خم شود و چین خورد. (از اقرب الموارد). ج، عکن و أعکان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عکنه
سورنجان از گیاهان (سورنجان پارسی است و تازی گشته آن نیز سورنجان است)، نورد شکم از فربهی نورد شکم از فربهی، جمع عکن اعکان
فرهنگ لغت هوشیار
عکنه((عُ نَ یا نِ))
نورد شکم از فربهی، جمع عکن، اعکان
تصویری از عکنه
تصویر عکنه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آکنه
تصویر آکنه
آنچه با آن درون چیزی را پر کنند، پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند، آکنش، آگنش، برای مثال شد زمستان و ز جودت بنه ای می خواهم / ابره و آستر و آکنه ای می خواهم (سوزنی - لغتنامه - آکنه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکنه
تصویر شکنه
کرشمه، عشوه، غنج و دلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکنه
تصویر آکنه
جوشی که در جوانی بر صورت پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
ساکنان، محل پیوستگی گردن و سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عانه
تصویر عانه
رستنگاه مو در زیر ناف، زهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکنه
تصویر چکنه
خرده مالک، آب، ملک یا گله ای که چند مالک داشته باشد، گله ای که هر یک از روستاییان چند گوسفند در آن داشته باشند، چوپانی که گلۀ گوسفند متعلق به روستاییان را بچراند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کَ نَ / دِ کَ نَ)
شتر فربه مادۀ درشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَکْ کَ نَ)
جاریه معکنه، دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). دختری که از فربهی شکمش نورددار و باچین باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَنْ نَ)
شرم زن که سطبر باشد. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ نَ)
مؤنث بعکن. ریگ دشوارگداز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وکنه
تصویر وکنه
وکنه در فارسی آشیانه نشیم آشیانه مرغ جمع وکنات وکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنه
تصویر مکنه
مکنت در فارسی: توانگری، نیرو نیرو مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکسه
تصویر عکسه
در تداول عوام عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکنه
تصویر فکنه
پشیمانی پشیمانی بر گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عینه
تصویر عینه
کاهیده بعینه مانند همانند
فرهنگ لغت هوشیار
بن زبان، بن گش (قلب) دمغازه از استخوان ها، زور توان، سوراخ سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکره
تصویر عکره
گله شتر از پنجاه تا سد، بن زبان
فرهنگ لغت هوشیار
لکنت در فارسی ژودش تاتا گرفتگی و لکنت زبان را گویند تمندگی تپغ بنگرید به لکنه بنگرید به لکنه لکنت: مگر لکنه ای بودش اندر زبان که تحقیق مفحم نکردی بیان. (بوستان لغ.: لکنت)
فرهنگ لغت هوشیار
بندم، بن زبان، چاه زنخدان بندم، بن زبان، چاه زنخدان، درشت و بزرگ، سنگ ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
بانه برمگان موی زهار، ماچه خر، گله گاو، گله گورخر، دنبه موی زهار، پشت زهار دنبه. یا استخوان عانه. استخوان پشت زهار. یا موی عانه. موی زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکنه
تصویر شکنه
کرشمه، عشوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
کسانی که در جائی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند، مردم صحرا نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکنه
تصویر پکنه
چاق و کوتاه قد، کوتاه قد و کلفت وسر و ته یکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکنه
تصویر دکنه
خاکستری تیره از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از پشم و پنبه و لاس و پر جز آن میان ابره و آستر قبا و لحاف و نهانین و مانند آن کنند حشو آکین
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ نِ))
آن چه از پشم و پنبه و لاس و پر و جز آن میان ابره و آستر قبا و لحاف و نهالین و مانند آن کنند، حشو، آکین
فرهنگ فارسی معین
((نِ))
نوعی بیماری پوستی که بر اثر اختلال کارکرد و التهاب دستگاه سباسه عارض شود، رخ جوش، (واژه فرهنگستان)، جوش غرور جوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکنه
تصویر پکنه
((پَ نَ یا نِ))
مردم فربه کوتاه بالا، خپله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
((سَ کَ نِ یا نَ))
ساکنین، سکون، استقامت، جمع سکنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
((سَ کِ نَ))
حالتی که شخص در آن هست، وضع، محل اتصال سر و گردن، جمع سکنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکنه
تصویر آکنه
رخجوش
فرهنگ واژه فارسی سره