جدول جو
جدول جو

معنی سکنه

سکنه((سَ کَ نِ یا نَ))
ساکنین، سکون، استقامت، جمع سکنات
تصویری از سکنه
تصویر سکنه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سکنه

سکنه

سکنه
کسانی که در جائی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند، مردم صحرا نشین
سکنه
فرهنگ لغت هوشیار

سکنه

سکنه
حالتی که شخص در آن هست، وضع، محل اتصال سر و گردن، جمع سکنات
سکنه
فرهنگ فارسی معین

سکنه

سکنه
مخفف اسکنه که برمۀ نجاران است و به عربی بیرم گویند. (آنندراج) (رشیدی). مخفف اسکنه است و آن افزاری باشد درودگران را که بدان چوب سوراخ کنند و بشکنندو آن را به عربی بیرم خوانند. (برهان) :
که شکستی چو چوب را سکنه
سر و روی حروفم از شکنه.
سنایی
لغت نامه دهخدا

سکنه

سکنه
جای باش. ج، سکنات. (منتهی الارب) (آنندراج). عالم دیگر:
گر مختصر است عالم کون
رای تو بدو نمی گراید
بخرام که سکنۀ دگر هست
تا آن دگرت چگونه آید.
انوری.
در منزل دل غم تو می آید و بس
در سکنۀ جان غم تومی پاید و بس.
انوری
قرارگاه سر از گردن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

سکنه

سکنه
جَمعِ واژۀ ساکن. کسانی که در جایی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند. (ناظم الاطباء).
- سکنۀ صحرا، درختان سبز و امثال آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- ، مردمان صحرانشین. (ناظم الاطباء).
- ، آب. (ناظم الاطباء).
- سکنۀ عالم، همه مخلوقات عالم. همه مخلوقات. (شرفنامه منیری). عموم مخلوقات. (ناظم الاطباء).
- سکنۀ کانون اخگر، آتش. (ناظم الاطباء) ، انگشت و زغال. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا