- عوا
- گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، بقّار، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
معنی عوا - جستجوی لغت در جدول جو
- عوا
- زوزه کشیدن، بانگ کردن سگ، گرگ یا شغال، زوزۀ سگ، بانگ سگ یا شغال یا گرگ
- عوا
- زوزه کشنده
- عوا ((عَ وّ))
- گاوران، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی به شکل مردی ایستاده که عصایی در دست دارد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عودنواز، نوازندۀ عود
هر چیزی که به نیمۀ عمر خود رسیده باشد، آنکه نه پیر باشد نه جوان، میان سال، پاسبان و مامور اجرای حکم دیوان قضا و حسبت، شخص فرومایه
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوا، بقّار، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
عیب، عیب وعار، دریدگی و پارگی در جامه یا پارچه
میانه سال
همه مردم، جمع عامه
ورتاندن
خاشاک، فرستوک، بد دل دندان ها سال ها به گونه رمن
رود نواز (رود عود)، انجوج فروش (انجوج عود از گیاهان) عود نواز
پیلسته فروش (پیلسته عاج)
نوفنده (نوف عوعو بانگ سگ)، متراک خانه سیزدهم از خانه های ماه عوعو کننده (سگ)
مردم عادی و معمولاً بی سواد، عامی، کنایه از همۀ خلق، اکثر مردم
در زبان عامه فارسی پرخاش، سرزنش کردن
متفرق منتشر. یا غارت شعواء. غارتی متفرق و ممتد
متفرق، منتشر، پراکنده
غارت شعوا: غارت پراکنده و ممتد
غارت شعوا: غارت پراکنده و ممتد
درآمدها
دست اندرکاران، سازه های، کارداران
مردم فریبانه
مردم فریب
پیامدها
جمع واژۀ عاطفه، شفقت، مهربانی
جمع واژۀ عارضه، حادثه، بیماری، مرض
عاقرها، نازاها، سترون ها، جمع واژۀ عاقر
جمع واژۀ عارفه، مؤنث واژۀ عارف، نیکویی
جمع واژۀ عادیه، ویژگی آنچه سرایت می کند
فریب دهندۀ عوام، آنکه تودۀ مردم را بفریبد، آنکه مردم جاهل را گول می زند
جمع واژۀ عاصف، تند، شدید، باد تند و شدید