جدول جو
جدول جو

معنی عملا - جستجوی لغت در جدول جو

عملا
در عمل، از لحاظ عمل، از حیث کار و عمل
تصویری از عملا
تصویر عملا
فرهنگ فارسی عمید
عملا
بطور تجربه و امتحان، بطور جد، به کرد در عمل از لحاظ عمل مقابل اسما رسما: اسما حسن خان حاکم بود و عملا مرتضی خان
فرهنگ لغت هوشیار
عملا
بالفعل، درعمل
متضاد: اسماً
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمیا
تصویر عمیا
کوری، کنایه از نادانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلا
تصویر عقلا
عاقل ها، داناها، هوشیارها، زیرک ها، خردمندها، در فقه دهنده های دیه مقتول، جمع واژۀ عاقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علما
تصویر علما
عالم ها، داننده ها، داناها، دانشمندها، جمع واژۀ عالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املا
تصویر املا
مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد، مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد، طریقۀ نوشتن کلمات، درست نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلا
تصویر معلا
برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عللا
تصویر عللا
بانگ، فریاد، شور و غوغا، هیاهو، برای مثال گر چو ما گیتی مجبور قضا و قدر است / پس چرا از ما بر گیتی چندین عللاست (مسعودسعد - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمله
تصویر عمله
عامل، کارگر ساختمان. در فارسی به صورت مفرد استعمال می شود، کارکنان، کارگران
عملۀ طرب: مطربان، خوانندگان و نوازندگان
فرهنگ فارسی عمید
(نِ بَ تَ)
از حیثیت کار و عمل و بطور حقیقت و راستی، بطور تجربه و امتحان، جداً و بطور جدّ. (ناظم الاطباء). در عمل
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
جمع واژۀ عمیل. (از المنجد). رجوع به عمیل شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آنکه بظرافت فریبد مردم را. (از منتهی الارب). کسی که با ظرافت خویش ترا بفریبد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عزلا
تصویر عزلا
مونث اعزل سرین، نشتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رملا
تصویر رملا
سال بی باران
فرهنگ لغت هوشیار
مردمان عاقل و خردمند و هوشیار، جمع عاقل، خرد مندان جمع عاقل خردمندان هوشمندان، جمع عاقل خردمندان هوشمندان
فرهنگ لغت هوشیار
دانشمندان، دانایان، لب کفته لب شکری: زن، جمع علیم، دانایان گروه ریسمان جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند، جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عامل، گماشتگان کار گزاران جمع عامل کارکنان کارگزاران گماشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
بقصد و بعمد و بطور اراده و اختیار، دستی دستی، دانسته و فهمیده، از روی عمد، کامکیها خود کرده باختیار با قصد و نیت مقابل سهوا تصادفا: عمدا خود را به مهلکه انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عمل کار، کاریدار، پیشه ور، کاریکر کارگر کارگر ساختمانی کارمزد، چگونگی کار، کار انجام شده کار جمع عامل کارکنان کارگران: ... عمله کارخانه دو نفر. یا عمله طبع. کارگران چاپخانه. یا عمله طرب. گروه مطربان و موسیقی دانان: عمله طرب ناصر الدین شاه. یا عمله کشتی. جاشوان ملاحان، (به معنی مفرد) یک کارگر (مخصوصا کارگر بنایی) : یک عمله حاضر حاضر کن خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملی
تصویر عملی
آنچه که بمرحله عمل در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفلا
تصویر عفلا
فنجی: زن و شتر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتلا
تصویر عتلا
جمع عتیل، مزدوران زاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبلا
تصویر عبلا
سنگ سپید، پشته درشت، درخت سپید
فرهنگ لغت هوشیار
رسم الخط فارسی برای معلی. معلات (معلاه)، بلندی قدر شرف بزرگواری، جمع معالی (این مفرد در فارسی مستعمل نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدلا
تصویر عدلا
جمع عدیل، مانند و هم سنگ، همانندان همسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تقریر کردن، دیکته، طریقه نوشتن کلمات، درست نویسی، رسم الخط ،نویساندن، گفتن که دیگری بنویسد، از یاد نوشتن، مطلبی را که معلم میگوید و شاگرد مینویسد، پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیا
تصویر عمیا
مونث اعمی زن نابینا، کوری، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلا
تصویر عقلا
((عُ قَ))
جمع عاقل، خردمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عملی
تصویر عملی
((عَ مَ))
آن چه که به مرحله عمل درمی آید، شدنی، قابل اجرا، معتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمله
تصویر عمله
((عَ مَ لِ))
جمع عامل، در فارسی به معنی کارگر، مزدبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمال
تصویر عمال
((عُ مّ))
جمع عامل، کارگزاران، گماشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عملاً
تصویر عملاً
((عَ مَ لَ نْ))
در عمل، مقابل اسماً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمله
تصویر عمله
کارگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علما
تصویر علما
دانشمندان
فرهنگ واژه فارسی سره