جدول جو
جدول جو

معنی علن - جستجوی لغت در جدول جو

علن
آشکارا، آشکار شدن
تصویری از علن
تصویر علن
فرهنگ لغت هوشیار
علن
((عَ لِ))
آشکار، هویدا
تصویری از علن
تصویر علن
فرهنگ فارسی معین
علن
((عَ لَ))
آشکار کردن، پیدا کردن، آشکار گردیدن
تصویری از علن
تصویر علن
فرهنگ فارسی معین
علن
آشکار، هویدا
تصویری از علن
تصویر علن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علنی
تصویر علنی
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علنی
تصویر علنی
آشکارا، هویدا، علناً
علنی شدن: آشکار شدن
علنی کردن: آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنی
تصویر علنی
علناً، آشکارا، فاش کردن، اظهار نمودن، ظاهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بطور آشکارا و هویدا، علنی، آشکارا به طور آشکارا هویدا: علنا با او دشمنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علنی
تصویر علنی
((عَ لَ))
آشکارا، هویدا، به طور آشکارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علنا
تصویر علنا
به طور آشکارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلن
تصویر اعلن
آشکارتر هویداتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلن
تصویر معلن
آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنی شدن
تصویر علنی شدن
آشکار شدن، آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنی کردن
تصویر علنی کردن
آشکار کردن، آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن، فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنی کردن
تصویر علنی کردن
آشکار کردن ظاهر کردن فاش کردن آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علنی شدن
تصویر علنی شدن
آشکار شدن ظاهر شدن آشکار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علندی
تصویر علندی
ستبر، خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علندر
تصویر علندر
ستبر، خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علناً
تصویر علناً
((عَ لَ نَن))
به طور آشکارا، هویدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علو
تصویر علو
بالندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علم
تصویر علم
دانش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علت
تصویر علت
چرایی، شوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علی
تصویر علی
(پسرانه)
نام مستعار، نام حضرت علی (ع)، امام اول شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علا
تصویر علا
(پسرانه)
بزرگی، رفعت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلن
تصویر هلن
(دخترانه)
روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علف
تصویر علف
آنچه چهارپایان می خورند، خوراک چهارپایان، گیاه سبز
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، نبات، نبت، کلأ
علف خرس: کنایه از ویژگی چیز بی ارزشی که به راحتی به دست می آید
علف گربه: در علم زیست شناسی سنبل الطیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم
تصویر علم
رایت، پرچم، بیرق، نشان، نشانه، در علوم ادبی نامی که شخص به آن معروف باشد، اسم خاص، مهتر، بزرگ تر قوم،
پارچۀ بسته شده بر بالای چوبی که در مراسم عزاداری در جلو دستۀ عزاداران حمل می شود، نقش و نگار جامه
علم به خون تازه (چرب) کردن: علم را به خون دشمن آغشته ساختن در جنگ
علم روز: کنایه از صبح، آفتاب
علم شدن: کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
علم صبح: کنایه از روشنایی صبح
علم کردن: راست کردن، افراشتن، برافراشتن، کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود، کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی، کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند، کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علا
تصویر علا
رفعت، بلندی قدر، شرف، بزرگواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعن
تصویر لعن
نفرین کردن، دشنام دادن، راندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم
تصویر علم
دانستن، یقین کردن، یقین، معرفت، دانش
علم ازلی: علم الهی، علم غیب
علم اسفل: حکمت طبیعی
علم اوسط: علم ریاضی
علم بیان: علمی که به وسیلۀ آن می توان فهمید کدام یک از طرق تعبیر واضح تر و برای ادای مقصود مناسب تر است، به عبارت دیگر علمی که شناخته می شود به آن ایراد معانی در انحای مختلف و آن شامل سه باب است، باب اول در تشبیه، باب دوم در مجاز و استعاره، باب سوم در کنایه
علم حروف: علمی که از خواص و تاثیر حروف به طور مفرد یا مرکب بحث می کند و موضوع آن حروف هجا است، علم سیمیا
علم الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب الوجود بحث می کند
حکمت الهی: علمی که دربارۀ ذات واجب الوجود بحث می کند، علم الهی
علم غیب: علم بر امور پنهانی، غیب دانی، برای مثال حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صمّا (سعدی۲ - ۳۰۳)
علم لاهوت: علمی که دربارۀ عقاید متعلق به خداوند و خداشناسی بحث می کند
علم لدنی: مقابل علم مکتسب، دانش ذاتی، علم من لدن، علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود
علم لدن: مقابل علم مکتسب، دانش ذاتی، علم من لدن، علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود، علم لدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علت
تصویر علت
بیماری، ناخوشی، رنج، عذر، بهانه، سبب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علک
تصویر علک
صمغ، مصطکی، هر صمغی که در دهان می جوند
علک خاییدن: صمغ خاییدن، سقز جویدن، کنایه از بیهوده گفتن، ژاژ خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهن
تصویر عهن
پشم گوسفند و شتر و مانند آن، پشم رنگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علق
تصویر علق
نود و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرا
مقداری از گل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته
در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی
خون، خون بسته
فرهنگ فارسی عمید