جدول جو
جدول جو

معنی علن - جستجوی لغت در جدول جو

علن
آشکار، هویدا
تصویری از علن
تصویر علن
فرهنگ فارسی عمید
علن
(خَ)
پیدا گردانیدن. (از منتهی الارب). پیدا و آشکار کردن. (ناظم الاطباء) ، آشکار گردیدن. (منتهی الارب). پدید آمدن و پخش شدن (خلاف نهان شدن). (از اقرب الموارد). و رجوع به علانیه و علون شود
لغت نامه دهخدا
علن
(عَ لَ)
وادیی است در دیار بنی تمیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
علن
(عَ لَ)
مأخوذ از عربی، با تغییر حرکت لام از کسره به فتحه. آشکارا. ضد سرّ. (غیاث اللغات و آنندراج از صراح و شرح نصاب). و رجوع به علن شود:
سیر جان هر کس نبیند جان من
لیک سیر جسم باشد در علن.
مولوی.
دست سوی خاک برد آن مؤتمن
خاک خودرا درکشید از وی علن.
مولوی.
- سرّ و علن، نهان و آشکارا:
ایا سپهر معالی و صدر آل رسول
تو راست خلق و خصال علی به سرّ و علن.
سوزنی.
زآنکه در سرّ و علن داری سخندان را عزیز
گردد اندر مدح تو سرّ سخندانان علن.
سوزنی.
گفت نتوانم بدین افسون که من
رو بتابم زامر او سر و علن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
علن
(عَ لِ)
آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). ظاهر و منتشر و خلاف مخفی. (از اقرب الموارد). و متداول فارسی زبانان، علن. رجوع به علن شود
لغت نامه دهخدا
علن
آشکارا، آشکار شدن
تصویری از علن
تصویر علن
فرهنگ لغت هوشیار
علن
((عَ لِ))
آشکار، هویدا
تصویری از علن
تصویر علن
فرهنگ فارسی معین
علن
((عَ لَ))
آشکار کردن، پیدا کردن، آشکار گردیدن
تصویری از علن
تصویر علن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علنی کردن
تصویر علنی کردن
آشکار کردن، آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن، فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنی شدن
تصویر علنی شدن
آشکار شدن، آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنی
تصویر علنی
آشکارا، هویدا، علناً
علنی شدن: آشکار شدن
علنی کردن: آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنا
تصویر علنا
به طور آشکارا
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ کَ)
درشت و رست و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نون آن زائد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آشکاراتر. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَکَ)
بسیار و انبوه: شعر علنکس، کثیر متراکب. (از اقرب الموارد). علّکس. و رجوع به علکس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ کَ)
مرد درشت اندام سطبر و سخت و پرگوشت بزرگ جثه. (منتهی الارب). مرد سخت و بزرگ. و نون آن زائد است. (از اقرب الموارد). علکز. و رجوع به علکز شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ نَ)
آنکه راز را نپوشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
مأخوذ از عربی علن. علن. آشکارا. آشکار. علناً.
- علنی شدن، ظاهر شدن. فاش شدن. آشکار شدن. رجوع به علنی شود.
- علنی کردن، ظاهر کردن. فاش کردن. اظهار کردن. آشکار کردن. رجوع به علنی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ دَ سَ)
مؤنث علندس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به علندس شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ دا)
سطبر از هر چیزی. علندی (ع ل دا / ع ل دا) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به عل-ندی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَدا)
سطبر از هر چیزی. (منتهی الارب). غلیظ از هر چیزی. و یا شتر و اسب ستبر و طویل و سخت. (از اقرب الموارد). علندی (ع ل دا / ع ل دا) ،
{{اسم}} درختی است خاردار. (منتهی الارب). نوعی ازغضاه که دارای خار است. (ناظم الاطباء). نوعی از درخت رمل که آن را خار است. (از اقرب الموارد). علنداه،یکی علندی. ج، علاند، علادی ̍. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جایگاهی است، و در شعر ذیل از راعی آمده است:
تحملن حتی قلت لسن بوارحا
بذات العلندی حیث نام المفاخر.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُلُ دا)
ستبر از هر چیزی. (ناظم الاطباء) ، شتر قوی آکنده گوشت. علادی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علندی
تصویر علندی
ستبر، خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علندر
تصویر علندر
ستبر، خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علنی شدن
تصویر علنی شدن
آشکار شدن ظاهر شدن آشکار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علنی کردن
تصویر علنی کردن
آشکار کردن ظاهر کردن فاش کردن آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلن
تصویر اعلن
آشکارتر هویداتر
فرهنگ لغت هوشیار
بطور آشکارا و هویدا، علنی، آشکارا به طور آشکارا هویدا: علنا با او دشمنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علنی
تصویر علنی
علناً، آشکارا، فاش کردن، اظهار نمودن، ظاهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علناً
تصویر علناً
((عَ لَ نَن))
به طور آشکارا، هویدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علنی
تصویر علنی
((عَ لَ))
آشکارا، هویدا، به طور آشکارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علنی
تصویر علنی
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکار، افشا، جلی، ظاهر، فاش، #مخفیانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارا، علنی، هویدا
متضاد: درخفا، مخفیانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد