معنی علنی - فرهنگ فارسی عمید
معنی علنی
- علنی
- آشکارا، هویدا، علناً
علنی شدن: آشکار شدن
علنی کردن: آشکار کردن
تصویر علنی
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با علنی
علنی
- علنی
- مأخوذ از عربی ِ عَلِن. عَلَن. آشکارا. آشکار. علناً.
- علنی شدن، ظاهر شدن. فاش شدن. آشکار شدن. رجوع به علنی شود.
- علنی کردن، ظاهر کردن. فاش کردن. اظهار کردن. آشکار کردن. رجوع به علنی شود
لغت نامه دهخدا
عینی
- عینی
- مقابلِ ذهنی، آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد، آشکار، هویدا، واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید