جدول جو
جدول جو

معنی عقل - جستجوی لغت در جدول جو

عقل
خرد
تصویری از عقل
تصویر عقل
فرهنگ واژه فارسی سره
عقل
قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، خرد، ذهن، اندیشه،
در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده، عقل اول
در علم عروض انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود
بستن و بند کردن، بستن بازو و پای شتر
عقل اول: در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده
عقل ثاقب: عقل نافذ
تصویری از عقل
تصویر عقل
فرهنگ فارسی عمید
عقل
دریافتن و دانستن، نقیص جهل
تصویری از عقل
تصویر عقل
فرهنگ لغت هوشیار
عقل
بستن، بند کردن، بستن بازو و پای شتر
تصویری از عقل
تصویر عقل
فرهنگ فارسی معین
عقل
((عَ))
دریافتن، فهمیدن، نیروی ادراک، کل بسیار دانا و خردمند، سلیم اندیشه و دریافت انسان سالم و طبیعی
عقل کسی پاره سنگ برداشتن: کنایه از کم عقل و سبک مغز بودن
عقل مردم در چشمشان است: کنایه از ظاهربینی مردم
تصویری از عقل
تصویر عقل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقله
تصویر عقله
بند، بندی که بر دست یا پا ببندند، از اشکال رمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلا
تصویر عقلا
عاقل ها، داناها، هوشیارها، زیرک ها، خردمندها، در فقه دهنده های دیه مقتول، جمع واژۀ عاقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلی
تصویر عقلی
مبتنی بر عقل، ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
خردیک خردی منسوب به عقل. یا دلیل عقلی. برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد مقابل دلیل نقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقله
تصویر عقله
ستور بند، نهال نهاله (قلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
مردمان عاقل و خردمند و هوشیار، جمع عاقل، خرد مندان جمع عاقل خردمندان هوشمندان، جمع عاقل خردمندان هوشمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلا
تصویر عقلا
((عُ قَ))
جمع عاقل، خردمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقلتر، خردمندتر، داناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقل
تصویر تعقل
فکر نمودن، دریافتن و هوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقل
تصویر معقل
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعقل
تصویر تعقل
هوش و خرد پیدا کردن و به نیروی عقل به امری پی بردن، از روی فکر و خرد به کاری اندیشیدن
فرهنگ فارسی عمید
پناهگاه سنگر، کوه بلند پناه، محل پناه پناهگاه: او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین، قلعه دژ، کوه مرتفع، جمع معاقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقل
تصویر تعقل
((تَ عَ قُّ))
اندیشه کردن، خردمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعقل
تصویر اعقل
عاقل تر، خردمندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلانیت
تصویر عقلانیت
خردمندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقلانی
تصویر عقلانی
مربوط به عقل، عاقلانه، خردمندانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقل اول
تصویر عقل اول
در فلسفه آنچه نخستین بار از ذات حق صادر شده
فرهنگ فارسی عمید
مونث عقلی خردیک مونث عقلی علوم عقلیه. همبستگی خردیک زبانرد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلیات
تصویر عقلیات
جمع عقلیه، خرد یکان جمع عقلیه، علوم عقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلائی
تصویر عقلائی
منسوب به عقلا عاقلانه: کار عقلائی همین بود که او کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلانی
تصویر عقلانی
عقلائی در فارسی: هو زندیک بخردانه منسوب به عقل: قوه عقلانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلا المجانین
تصویر عقلا المجانین
خردمندان دیوانگان: عقلن دیوانه نما (مانند بهلول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقل هیولانی
تصویر عقل هیولانی
خرد آژیر عقل بالقوه خرد آژیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقل نظری
تصویر عقل نظری
خرد شناسا خرد شناسنده رو در روی خرد کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقل مکتسب
تصویر عقل مکتسب
گوشان سرود خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقل مفارق
تصویر عقل مفارق
خرد نخست خرد جدا گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقل معاش
تصویر عقل معاش
قوه تدبیر زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقل مضاعف
تصویر عقل مضاعف
خرد گیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقل مستفاد
تصویر عقل مستفاد
خرد گیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقل مجرد
تصویر عقل مجرد
خرد یله
فرهنگ لغت هوشیار