شپلندۀ انگور و جز آن. (منتهی الارب). روغنگر. (غیاث اللغات). منسوب به عصر که روغن کشی از حبوب را میرساند. (از الانساب سمعانی) (آنندراج). روغنگر و کسی که از بذور مانند کرچک و کنجدو جز آن روغن گیرد. (ناظم الاطباء). شیره گر. (مهذب الاسماء). روغن گیر. روغن کش. زیات. افشرگر: چو گاوی که عصار چشمش ببست دوان تا بشب شب همانجا که هست. سعدی. سر گاو عصاراز آن در که است که از کنجدش ریسمان کوته است. سعدی. ، پادشاه و ملک ملجاء و پناهگاه. (از اقرب الموارد). ملک و ملجاء، و آن لقب گروهی است. (از متن اللغه)
شپلندۀ انگور و جز آن. (منتهی الارب). روغنگر. (غیاث اللغات). منسوب به عصر که روغن کشی از حبوب را میرساند. (از الانساب سمعانی) (آنندراج). روغنگر و کسی که از بذور مانند کرچک و کنجدو جز آن روغن گیرد. (ناظم الاطباء). شیره گر. (مهذب الاسماء). روغن گیر. روغن کش. زیات. افشرگر: چو گاوی که عصار چشمش ببست دوان تا بشب شب همانجا که هست. سعدی. سر گاو عصاراز آن در کَه است که از کنجدش ریسمان کوته است. سعدی. ، پادشاه و ملک ملجاء و پناهگاه. (از اقرب الموارد). ملک و ملجاء، و آن لقب گروهی است. (از متن اللغه)
نام محمد بن عبدالله بن حسن عصار جرجانی، مکنی به ابوعبداﷲ است. وی از محدثان و از همراهان احمد بن حنبل در سفرش به یمن بوده است. و اولین شخصی است که مذهب حدیث را در جرجان اظهار کرد. عصار از عبدالرزاق روایت کرده است و ابواسحاق عمران بن موسی سختیانی از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
نام محمد بن عبدالله بن حسن عصار جرجانی، مکنی به ابوعبداﷲ است. وی از محدثان و از همراهان احمد بن حنبل در سفرش به یمن بوده است. و اولین شخصی است که مذهب حدیث را در جرجان اظهار کرد. عصار از عبدالرزاق روایت کرده است و ابواسحاق عمران بن موسی سختیانی از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
آنچه در آن چیزی دارند تا فشارده شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که در آن چیزی گذارند و بفشرند. ج، معاصیر. (ناظم الاطباء). آنچه در آن چیزی قرار دهند و بفشارند تا آب آن گرفته شود. (از اقرب الموارد)
آنچه در آن چیزی دارند تا فشارده شود. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی که در آن چیزی گذارند و بفشرند. ج، معاصیر. (ناظم الاطباء). آنچه در آن چیزی قرار دهند و بفشارند تا آب آن گرفته شود. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عصر که بمعنی زمانه است. (از کشف و منتخب و شروح نصاب از غیاث اللغات). جمع واژۀ عصر که بمعنی زمانه باشد. (آنندراج). جمع واژۀ عصر، عصر، عصر، بمعنی روزگار. و ماهها. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عصر، عصر، عصر، عصر، بمعنی روزگار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روزگارها و عصرها و هنگامها. (ناظم الاطباء). - اعصار معرفهالارض. رجوع به عصر شود
جَمعِ واژۀ عصر که بمعنی زمانه است. (از کشف و منتخب و شروح نصاب از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ عصر که بمعنی زمانه باشد. (آنندراج). جَمعِ واژۀ عَصر، عُصر، عِصر، بمعنی روزگار. و ماهها. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ عُصُر، عَصر، عِصر، عُصر، بمعنی روزگار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روزگارها و عصرها و هنگامها. (ناظم الاطباء). - اعصار معرفهالارض. رجوع به عصر شود
عصاره. آب افشردۀ نباتات است، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفۀ حکیم مؤمن). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال می نمایند. (مخزن الادویه). افشره. (تفلیسی). افشاره. فشاره. فشرده. افشرده. شیره. رب. چکیده. آب: و از ری کرباس و برد وپنبه و عصاره و روغن و نبیذ خیزد. (حدود العالم). ز ما اینجا همی کنجاره ماند چو روغنگر گرفت از ما عصاره. ناصرخسرو. ازبهر آنکه اندر قنطوریون و اندر عصارۀ او یعنی افشرۀ او این قوتها و این منفعتها از او (از خشکی و قبض) بحاصل آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عصارۀ نایی بقدرتش شهد فایق گشته. (گلستان سعدی). - عصارۀ آرغیس، عصارۀ پوست انبرباریس است و در امراض مستعمل و بهتر از مامیران چینی است. (مخزن الادویه). - عصارۀ افسنتین،افشردۀ افسنتین است و صفت آن مانند غافث است. (از اختیارات بدیعی) (از الفاظ الادویه). رجوع به افسنتین شود. - عصارۀ املج، سک ّ است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به سک شود. - عصارۀ انبرباریس، افشردۀ زرشک است. و برای ساختن آن زرشک تر خوب رسیده را گرفته آب آن بگیرند و بجوشانند تا غلیظشود و بر روی کاغذ کنند تا رطوبت که باقی مانده نشف کند و یا در آفتاب نهند تا تمام شود یا به آتش چنانکه گفته شد. (از اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه). - عصارۀ خشخاش اسود، افیون است. (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). - عصارۀ سوس، رب سوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به عصارهالسوس شود. - عصارۀ شجرهالجوز، افشردۀ درخت گردکان است و بدل آن مرزنجوش است. (از الفاظ الادویه) (ازاختیارات بدیعی). - عصارۀ شقائق النعمان، افشردۀ لاله است و بدل آن عصارۀ بخور مریم. (از اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه). - عصارۀ طرانیث، افشردۀ طرانیث است و بدل آن عصارۀ قرط وایل است. (از الفاظ الادویه). - عصارۀ لحیهالتیس، افشردۀ درخت سوس است، و بهترین آن تازه بود و صفت آن مانند غافث است. (از الفاظ الادویه) (از اختیارات بدیعی). - عصارۀ مامیثا، شیاف مامیثا است. (الفاظ الادویه) (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به عصارهالمامیثا شود. - عصارۀ هوقیفصداس، عصارۀ لحیهالتیس است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به عصارۀ لحیهالتیس شود. ، کنایه از خلاصه و برگزیدۀ هر چیزی است. (از فرهنگ فارسی معین)، کنجاره. (دهار) (تفلیسی). ثفل چیزی که افشرده شود. (غیاث اللغات) : خری که آبخورش زیر ناودان عصیر علف عصارۀ بکنی و بخسم و شوشو. سوزنی. ، (اصطلاح شیمی) دارویی که از غلظت محلولهای استخراجی که با مواد دارویی حیوانی و نباتی تهیه شده اند به دست می آید. (فرهنگ فارسی معین)
عصاره. آب افشردۀ نباتات است، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفۀ حکیم مؤمن). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال می نمایند. (مخزن الادویه). افشره. (تفلیسی). افشاره. فشاره. فشرده. افشرده. شیره. رُب. چکیده. آب: و از ری کرباس و برد وپنبه و عصاره و روغن و نبیذ خیزد. (حدود العالم). ز ما اینجا همی کنجاره ماند چو روغنگر گرفت از ما عصاره. ناصرخسرو. ازبهر آنکه اندر قنطوریون و اندر عصارۀ او یعنی افشرۀ او این قوتها و این منفعتها از او (از خشکی و قبض) بحاصل آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عصارۀ نایی بقدرتش شهد فایق گشته. (گلستان سعدی). - عصارۀ آرغیس، عصارۀ پوست انبرباریس است و در امراض مستعمل و بهتر از مامیران چینی است. (مخزن الادویه). - عصارۀ افسنتین،افشردۀ افسنتین است و صفت آن مانند غافث است. (از اختیارات بدیعی) (از الفاظ الادویه). رجوع به افسنتین شود. - عصارۀ املج، سُک ّ است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به سُک شود. - عصارۀ انبرباریس، افشردۀ زرشک است. و برای ساختن آن زرشک تر خوب رسیده را گرفته آب آن بگیرند و بجوشانند تا غلیظشود و بر روی کاغذ کنند تا رطوبت که باقی مانده نشف کند و یا در آفتاب نهند تا تمام شود یا به آتش چنانکه گفته شد. (از اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه). - عصارۀ خشخاش اسود، افیون است. (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). - عصارۀ سوس، رب سوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به عصارهالسوس شود. - عصارۀ شجرهالجوز، افشردۀ درخت گردکان است و بدل آن مرزنجوش است. (از الفاظ الادویه) (ازاختیارات بدیعی). - عصارۀ شقائق النعمان، افشردۀ لاله است و بدل آن عصارۀ بخور مریم. (از اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه). - عصارۀ طرانیث، افشردۀ طرانیث است و بدل آن عصارۀ قرط وایل است. (از الفاظ الادویه). - عصارۀ لحیهالتیس، افشردۀ درخت سوس است، و بهترین آن تازه بود و صفت آن مانند غافث است. (از الفاظ الادویه) (از اختیارات بدیعی). - عصارۀ مامیثا، شیاف مامیثا است. (الفاظ الادویه) (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به عصارهالمامیثا شود. - عصارۀ هوقیفصداس، عصارۀ لحیهالتیس است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به عصارۀ لحیهالتیس شود. ، کنایه از خلاصه و برگزیدۀ هر چیزی است. (از فرهنگ فارسی معین)، کنجاره. (دهار) (تفلیسی). ثفل چیزی که افشرده شود. (غیاث اللغات) : خری که آبخورش زیر ناودان عصیر علف عصارۀ بکنی و بخسم و شوشو. سوزنی. ، (اصطلاح شیمی) دارویی که از غلظت محلولهای استخراجی که با مواد دارویی حیوانی و نباتی تهیه شده اند به دست می آید. (فرهنگ فارسی معین)
عصار. (منتهی الارب). آنچه به فشاردن بیرون آید از آب و روغن و جز آن. (غیاث اللغات). چیزی که از فشاردن بچکد. (دهار). آنچه خارج شده است از چیز فشرده شده. (از اقرب الموارد). و رجوع به عصاره شود: و عصاره حب الرمان و خاصه الحامض منه اذا طبخ و خلط بالعسل، کان نافعاً فی القروح التی فی الفم. (ابن البیطار). - عصارهالبنج، افشردۀ بزرالبنج است و بدل آن عصارۀ عوسج. (از اختیارات بدیعی) (از الفاظالادویه). - عصارهالخشخاش، افیون است. (فهرست مخزن الادویه). - عصارهالسوس، رب السوس است به شیرازی. (الفاظ الادویه). - عصارهالغافث، غافث تر را بکوبند و آب بگیرند و در آفتاب نهند تا منجمد گردد و بردارند و استعمال کنند، و در غایت تلخی بود مانند صبر. (از اختیارات بدیعی). - عصارهالقرظ، اقاقیا است. (اختیارات بدیعی) (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). - عصارهالمامیثا، به فارسی شاف مامیثا گویند، بهترینش آن بود که زرد و سبک باشد. طریق ساختنش آن است که آبش را بگیرندو بجوشانند تا غلیظ شود، پس شافها سازند و در سایه خشک ساخته نگاه دارند. - عصارهالمشک، عصارهالسوس و رب السوس است. (از اختیارات بدیعی). ، آنچه ماند از ثفل. (منتهی الارب). ثفل چیزی که افشرده شود. (غیاث اللغات). آنچه باقی مانده باشد از ثفل پس از فشردن، و آن تفالۀ چیزی است که فشرده اند. (از اقرب الموارد). کنجاره. (دهار) (تفلیسی) ، رجل کریم العصاره، مرد سخی در وقت مسألت و درخواست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشتف ّ عصاره أرضی، غلۀ زمین مرا برداشت. (از اقرب الموارد)
عصار. (منتهی الارب). آنچه به فشاردن بیرون آید از آب و روغن و جز آن. (غیاث اللغات). چیزی که از فشاردن بچکد. (دهار). آنچه خارج شده است از چیز فشرده شده. (از اقرب الموارد). و رجوع به عصاره شود: و عصاره حب الرمان و خاصه الحامض منه اذا طبخ و خلط بالعسل، کان نافعاً فی القروح التی فی الفم. (ابن البیطار). - عصارهالبنج، افشردۀ بزرالبنج است و بدل آن عصارۀ عوسج. (از اختیارات بدیعی) (از الفاظالادویه). - عصارهالخشخاش، افیون است. (فهرست مخزن الادویه). - عصارهالسوس، رب السوس است به شیرازی. (الفاظ الادویه). - عصارهالغافث، غافث تر را بکوبند و آب بگیرند و در آفتاب نهند تا منجمد گردد و بردارند و استعمال کنند، و در غایت تلخی بود مانند صبر. (از اختیارات بدیعی). - عصارهالقرظ، اقاقیا است. (اختیارات بدیعی) (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). - عصارهالمامیثا، به فارسی شاف مامیثا گویند، بهترینش آن بود که زرد و سبک باشد. طریق ساختنش آن است که آبش را بگیرندو بجوشانند تا غلیظ شود، پس شافها سازند و در سایه خشک ساخته نگاه دارند. - عصارهالمشک، عصارهالسوس و رب السوس است. (از اختیارات بدیعی). ، آنچه ماند از ثفل. (منتهی الارب). ثفل چیزی که افشرده شود. (غیاث اللغات). آنچه باقی مانده باشد از ثفل پس از فشردن، و آن تفالۀ چیزی است که فشرده اند. (از اقرب الموارد). کنجاره. (دهار) (تفلیسی) ، رجل کریم العصاره، مرد سخی در وقت مسألت و درخواست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشتف ّ عصاره أرضی، غلۀ زمین مرا برداشت. (از اقرب الموارد)
چرخشت این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخشت (این چامه را در لغت فرس اسدی از رودکی دانسته است) من سر دنیابم که مرا ز اتش هجران آتشکده گشتست دل و دیده چو چرخشت (عسجدی) دو چشم من چو دو چرخشت کرد دوری تو دویده همچو به چرخشت دانه انگور (فرخی) آلتی است که بوسیله آن میوه و مانندآنرا گذارند و فشار دهند تا عصاره آن استخراج گردد. معصر. آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور) گیرند، جمع معاصر
چرخشت این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخشت (این چامه را در لغت فرس اسدی از رودکی دانسته است) من سر دنیابم که مرا ز اتش هجران آتشکده گشتست دل و دیده چو چرخشت (عسجدی) دو چشم من چو دو چرخشت کرد دوری تو دویده همچو به چرخشت دانه انگور (فرخی) آلتی است که بوسیله آن میوه و مانندآنرا گذارند و فشار دهند تا عصاره آن استخراج گردد. معصر. آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور) گیرند، جمع معاصر