گوارا شدن آب و علف شتران را و فربه شدن آنها. (از ناظم الاطباء) : عسن الکلأ و الرعی فی الدابه، علف و چرا در آن چهارپا سود بخشید و فربه گشت. (از اقرب الموارد)
گوارا شدن آب و علف شتران را و فربه شدن آنها. (از ناظم الاطباء) : عسن الکلأ و الرعی فی الدابه، علف و چرا در آن چهارپا سود بخشید و فربه گشت. (از اقرب الموارد)
همتا و مانند. (منتهی الارب). مثل و نظیر. (اقرب الموارد) ، پیه. (منتهی الارب). شحم. (اقرب الموارد). ج، أعسان. (منتهی الارب) : سمنت الدابه علی عسن، آن چهارپا بر شحم و پیهی که پیش ازین بوده است فربه گشت. (از اقرب الموارد)
همتا و مانند. (منتهی الارب). مثل و نظیر. (اقرب الموارد) ، پیه. (منتهی الارب). شحم. (اقرب الموارد). ج، أعسان. (منتهی الارب) : سمنت الدابه علی عسن، آن چهارپا بر شحم و پیهی که پیش ازین بوده است فربه گشت. (از اقرب الموارد)
درازی با خوبی موی و حسن سپیدی. (منتهی الارب). طول همراه با حسن موی و سپیدی. (از اقرب الموارد) ، پیه. (منتهی الارب). شحم. (اقرب الموارد). پیه کهنه. (مخزن الادویه) ، همتا و مانند. (منتهی الارب)
درازی با خوبی موی و حسن سپیدی. (منتهی الارب). طول همراه با حسن موی و سپیدی. (از اقرب الموارد) ، پیه. (منتهی الارب). شحم. (اقرب الموارد). پیه کهنه. (مخزن الادویه) ، همتا و مانند. (منتهی الارب)
فربهی و پیه. (منتهی الارب). سمن و شحم. (اقرب الموارد) ، پیه دیرینه. (منتهی الارب) : سمنت الدابه علی عسن، آن چارپا بر شحم و پیهی که پیش ازین بوده است، فربه گشت. (از اقرب الموارد) ، همتا و مانند. (منتهی الارب)
فربهی و پیه. (منتهی الارب). سمن و شحم. (اقرب الموارد) ، پیه دیرینه. (منتهی الارب) : سمنت الدابه علی عسن، آن چارپا بر شحم و پیهی که پیش ازین بوده است، فربه گشت. (از اقرب الموارد) ، همتا و مانند. (منتهی الارب)
خوبی، نیکویی، ویژگی مثبت، امتیاز، زیبایی، جمال مثلاً حسن نیت، حسن تخلص: در ادبیات در فن بدیع بیت یا مصراعی که هنگام گریز از تغزل به مدح ممدوح شیوه ای پسندیده و کلمات متناسب و دلنشین در آن به کار رود تا میان تغزل و مدح تناسبی وجود داشته باشد، برای مثال خطیّ مسلسل شیرین که گر بیارم گفت / به خطّ صاحب دیوان ایلخان ماند (سعدی۲ - ۶۴۳) حسن تعلیل: در ادبیات در فن بدیع آوردن علت یا دلیلی غیرواقعی ولی مطبوع و دلپذیر برای مطلب یا موضوعی، برای مثال خوشم از گریۀ خود گرچه همه خون دل است / زان که بوی تو ز هر قطرۀ خون میآید (امیرخسرو - ۳۵۳) حسن ختام: به پایان رساندن رویدادی به صورت مطلوب حسن طلب: در ادبیات در فن بدیع طلب کردن چیزی از کسی با زبان شیرین و کلمات دلنشین که در مخاطب اثر کند و صورت الحاح و گدایی نداشته باشد، براعه الطلب، ادب السؤال، برای مثال شاها ادبی کن فلک بدخو را / گر چشم رسانید رخ نیکو را ی گر گوی خطا کرد به چوگانش زن / ور اسب خطا کرد به من بخش او را (امیرمعزی - ۶۹۱) ، حسن ظن: ظن نیکو، گمان نیک، خوش گمانی حسن مطلع: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی نشاط انگیز و مطبوع در بیت اول قصیده یا غزل که از حیث روانی، سلاست، استحکام و واضح بودن معنی موقوف به ذکر شعر مابعد نباشد و بین دو مصراع نیز تناسب تام باشد، براعت مطلع برای مثال آمد بهار خرم و آورد خرّمی / وز فرّ نوبهار شد آراسته زمی (منوچهری - ۱۸۳) حسن مقطع: در ادبیات در فن بدیع آوردن عبارتی شیرین و دلنشین در پایان سخن
خوبی، نیکویی، ویژگی مثبت، امتیاز، زیبایی، جمال مثلاً حسن نیت، حُسن تخلص: در ادبیات در فن بدیع بیت یا مصراعی که هنگام گریز از تغزل به مدح ممدوح شیوه ای پسندیده و کلمات متناسب و دلنشین در آن به کار رود تا میان تغزل و مدح تناسبی وجود داشته باشد، برای مِثال خطیّ مسلسل شیرین که گر بیارم گفت / به خطّ صاحب دیوان ایلخان مانَد (سعدی۲ - ۶۴۳) حُسنِ تعلیل: در ادبیات در فن بدیع آوردن علت یا دلیلی غیرواقعی ولی مطبوع و دلپذیر برای مطلب یا موضوعی، برای مِثال خوشم از گریۀ خود گرچه همه خون دل است / زان که بوی تو ز هر قطرۀ خون میآید (امیرخسرو - ۳۵۳) حُسن ختام: به پایان رساندن رویدادی به صورت مطلوب حُسنِ طلب: در ادبیات در فن بدیع طلب کردن چیزی از کسی با زبان شیرین و کلمات دلنشین که در مخاطب اثر کند و صورت الحاح و گدایی نداشته باشد، براعه الطلب، ادب السؤال، برای مِثال شاها ادبی کن فلک بدخو را / گر چشم رسانید رخ نیکو را ی گر گوی خطا کرد به چوگانش زن / ور اسب خطا کرد به من بخش او را (امیرمعزی - ۶۹۱) ، حُسن ظن: ظن نیکو، گمان نیک، خوش گمانی حُسن ِمطلع: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی نشاط انگیز و مطبوع در بیت اول قصیده یا غزل که از حیث روانی، سلاست، استحکام و واضح بودن معنی موقوف به ذکر شعر مابعد نباشد و بین دو مصراع نیز تناسب تام باشد، براعتِ مطلع برای مِثال آمد بهار خرم و آورد خرّمی / وز فرّ نوبهار شد آراسته زمی (منوچهری - ۱۸۳) حُسنِ مقطع: در ادبیات در فن بدیع آوردن عبارتی شیرین و دلنشین در پایان سخن
ذات و نفس، ذات هر چیز چشم، مفرد واژۀ عیون چشمه، مفرد واژۀ اعین و عیوان هر چیز آماده و حاضر بزرگ و مهتر قوم، مفرد واژۀ اعیان مرد بزرگ و شریف، مفرد واژۀ اعیان نام حرف «ع»
ذات و نفس، ذات هر چیز چشم، مفردِ واژۀ عُیون چشمه، مفردِ واژۀ اعیُن و عیوان هر چیز آماده و حاضر بزرگ و مهتر قوم، مفردِ واژۀ اعیان مرد بزرگ و شریف، مفردِ واژۀ اعیان نام حرف «ع»
محمد بن اسعد بن عبدالله بن سعید مذحجی عسنی. از قاضیان و فقیهان یمن بود و مدتی قضاوت عدن را نیز بعهده داشت و به سال 661 ه. ق. در این شهر درگذشت. او را کتابی در اصول فقه و کتابی در فروع فقه است. (از الاعلام زرکلی از العقود اللؤلؤیه)
محمد بن اسعد بن عبدالله بن سعید مذحجی عسنی. از قاضیان و فقیهان یمن بود و مدتی قضاوت عدن را نیز بعهده داشت و به سال 661 هَ. ق. در این شهر درگذشت. او را کتابی در اصول فقه و کتابی در فروع فقه است. (از الاعلام زرکلی از العقود اللؤلؤیه)
گیاهی است از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردستۀ گل استکانیها میباشد. در حدود 230 نوع از این گیاه شناخته شده است که در نیمکرۀ شمالی زمین در مناطق کوهستانی و معتدل پراکنده اند. برگهای آن متناوب و گلهایش بشکل زنگوله و غالباً سفیدرنگ و پنج قسمتی است. تعداد پرچمها نیز پنج عدد است. ساقۀ زیرزمینی این گیاه جزو سبزیهای خوراکی است و به مصرف تغذیه میرسد. این گیاه را بعنوان یک گل زینتی در باغچه ها نیز میکارند. یکی از انواع گیاه مذکور گل کف مریم است که ساقۀ زیرزمینی آن را در سالاد ریز کرده میخورند و بعلاوه یکی از گلهای زینتی زیبا میباشد که گلهایی به رنگ های آبی و سفید و بنفش دارد. گل استکانی. گل زنگوله. سریس. خبزالعقاب. (از فرهنگ فارسی معین)
گیاهی است از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردستۀ گل استکانیها میباشد. در حدود 230 نوع از این گیاه شناخته شده است که در نیمکرۀ شمالی زمین در مناطق کوهستانی و معتدل پراکنده اند. برگهای آن متناوب و گلهایش بشکل زنگوله و غالباً سفیدرنگ و پنج قسمتی است. تعداد پرچمها نیز پنج عدد است. ساقۀ زیرزمینی این گیاه جزو سبزیهای خوراکی است و به مصرف تغذیه میرسد. این گیاه را بعنوان یک گل زینتی در باغچه ها نیز میکارند. یکی از انواع گیاه مذکور گل کف مریم است که ساقۀ زیرزمینی آن را در سالاد ریز کرده میخورند و بعلاوه یکی از گلهای زینتی زیبا میباشد که گلهایی به رنگ های آبی و سفید و بنفش دارد. گل استکانی. گل زنگوله. سریس. خبزالعقاب. (از فرهنگ فارسی معین)
به پدر خود مانستن، نشان و مکان چیزی را جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رویانیدن زمین اندک از گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به پدر خود مانستن، نشان و مکان چیزی را جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رویانیدن زمین اندک از گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)