جدول جو
جدول جو

معنی عسن - جستجوی لغت در جدول جو

عسن
(خَ)
گوارا شدن آب و علف شتران را و فربه شدن آنها. (از ناظم الاطباء) : عسن الکلأ و الرعی فی الدابه، علف و چرا در آن چهارپا سود بخشید و فربه گشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عسن
(عِ)
همتا و مانند. (منتهی الارب). مثل و نظیر. (اقرب الموارد) ، پیه. (منتهی الارب). شحم. (اقرب الموارد). ج، أعسان. (منتهی الارب) : سمنت الدابه علی عسن، آن چهارپا بر شحم و پیهی که پیش ازین بوده است فربه گشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عسن
(خَ ذَ)
گواریدن آب و علف و درخوردن آن درستور. (منتهی الارب). گوارائی آب و علف و درخور آن برای ستور. (ناظم الاطباء). عسن. رجوع به عسن شود
لغت نامه دهخدا
عسن
(عَ)
نام جایگاهی است مشهور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عسن
(عَ)
درازی با خوبی موی و حسن سپیدی. (منتهی الارب). طول همراه با حسن موی و سپیدی. (از اقرب الموارد) ، پیه. (منتهی الارب). شحم. (اقرب الموارد). پیه کهنه. (مخزن الادویه) ، همتا و مانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عسن
(عَ سِ)
ستور به اندک علف بسندکننده و اندک پذیر. (منتهی الارب). دابۀ شکور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عسن
(عُ)
فربهی و پیه. (منتهی الارب). سمن و شحم. (اقرب الموارد) ، پیه دیرینه. (منتهی الارب) : سمنت الدابه علی عسن، آن چارپا بر شحم و پیهی که پیش ازین بوده است، فربه گشت. (از اقرب الموارد) ، همتا و مانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عسن
پیه، بلند اندامی زیبایی، درازی زلف پیه پیه دیرینه
تصویری از عسن
تصویر عسن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عسل
تصویر عسل
(دخترانه)
بسیار شیرین و دوست داشتنی، مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسن
تصویر حسن
(پسرانه)
نیکو، زیبا، نام امام دوم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسن
تصویر حسن
خوبی، نیکویی، ویژگی مثبت، امتیاز، زیبایی، جمال مثلاً حسن نیت،
حسن تخلص: در ادبیات در فن بدیع بیت یا مصراعی که هنگام گریز از تغزل به مدح ممدوح شیوه ای پسندیده و کلمات متناسب و دلنشین در آن به کار رود تا میان تغزل و مدح تناسبی وجود داشته باشد، برای مثال خطیّ مسلسل شیرین که گر بیارم گفت / به خطّ صاحب دیوان ایلخان ماند (سعدی۲ - ۶۴۳)
حسن تعلیل: در ادبیات در فن بدیع آوردن علت یا دلیلی غیرواقعی ولی مطبوع و دلپذیر برای مطلب یا موضوعی، برای مثال خوشم از گریۀ خود گرچه همه خون دل است / زان که بوی تو ز هر قطرۀ خون میآید (امیرخسرو - ۳۵۳)
حسن ختام: به پایان رساندن رویدادی به صورت مطلوب
حسن طلب: در ادبیات در فن بدیع طلب کردن چیزی از کسی با زبان شیرین و کلمات دلنشین که در مخاطب اثر کند و صورت الحاح و گدایی نداشته باشد، براعه الطلب، ادب السؤال، برای مثال شاها ادبی کن فلک بدخو را / گر چشم رسانید رخ نیکو را ی گر گوی خطا کرد به چوگانش زن / ور اسب خطا کرد به من بخش او را (امیرمعزی - ۶۹۱) ،
حسن ظن: ظن نیکو، گمان نیک، خوش گمانی
حسن مطلع: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی نشاط انگیز و مطبوع در بیت اول قصیده یا غزل که از حیث روانی، سلاست، استحکام و واضح بودن معنی موقوف به ذکر شعر مابعد نباشد و بین دو مصراع نیز تناسب تام باشد، براعت مطلع برای مثال آمد بهار خرم و آورد خرّمی / وز فرّ نوبهار شد آراسته زمی (منوچهری - ۱۸۳)
حسن مقطع: در ادبیات در فن بدیع آوردن عبارتی شیرین و دلنشین در پایان سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطن
تصویر عطن
خوابگاه شتران و جایگاه یا آغل گوسفندان نزدیک آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عون
تصویر عون
مساعدت، یاری، مساعد، مددکار، پشتیبان خادم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسر
تصویر عسر
دشوار ساختن، دشواری، تنگی و سختی، تنگدستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسن
تصویر اسن
واژگونه، جامۀ باژگونه، جامۀ وارو، خربزۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهن
تصویر عهن
پشم گوسفند و شتر و مانند آن، پشم رنگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسن
تصویر حسن
خوب، نیکو، در فقه ویژگی حدیثی با سند معتبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسس
تصویر عسس
پاسبان
کسی که در شب گردش می کند، شوکار، شبگرد، میر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عین
تصویر عین
ذات و نفس، ذات هر چیز
چشم، مفرد واژۀ عیون
چشمه، مفرد واژۀ اعین و عیوان
هر چیز آماده و حاضر
بزرگ و مهتر قوم، مفرد واژۀ اعیان
مرد بزرگ و شریف، مفرد واژۀ اعیان
نام حرف «ع»
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
محمد بن اسعد بن عبدالله بن سعید مذحجی عسنی. از قاضیان و فقیهان یمن بود و مدتی قضاوت عدن را نیز بعهده داشت و به سال 661 ه. ق. در این شهر درگذشت. او را کتابی در اصول فقه و کتابی در فروع فقه است. (از الاعلام زرکلی از العقود اللؤلؤیه)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَنْ نَ)
شترمرغ نر. (منتهی الارب). ظلیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
گیاهی است از ردۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که سردستۀ گل استکانیها میباشد. در حدود 230 نوع از این گیاه شناخته شده است که در نیمکرۀ شمالی زمین در مناطق کوهستانی و معتدل پراکنده اند. برگهای آن متناوب و گلهایش بشکل زنگوله و غالباً سفیدرنگ و پنج قسمتی است. تعداد پرچمها نیز پنج عدد است. ساقۀ زیرزمینی این گیاه جزو سبزیهای خوراکی است و به مصرف تغذیه میرسد. این گیاه را بعنوان یک گل زینتی در باغچه ها نیز میکارند. یکی از انواع گیاه مذکور گل کف مریم است که ساقۀ زیرزمینی آن را در سالاد ریز کرده میخورند و بعلاوه یکی از گلهای زینتی زیبا میباشد که گلهایی به رنگ های آبی و سفید و بنفش دارد. گل استکانی. گل زنگوله. سریس. خبزالعقاب. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به پدر خود مانستن، نشان و مکان چیزی را جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رویانیدن زمین اندک از گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ نُ)
تمام اندام نیکو و خوب روی. (منتهی الارب). تام و کامل در حسن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شسن
تصویر شسن
صدف، که گوش ماهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعن
تصویر سعن
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن
تصویر حسن
نیکوئی، بهجت، خوبی، جمال، بها، خوبروئی، زیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته رسن ریسمان بند پال ریسمان بند طناب، زمام افسار جمع ارسان ارسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسن
تصویر آسن
طعم بگردانیده، بگردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسنب
تصویر عسنب
گل پنگانی گل زنگوله ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسنج
تصویر عسنج
شترمرغ: نر شتر خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسنق
تصویر عسنق
خوش اندام خوبروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسن
تصویر بسن
از اتباع حسن است: (حسن بسن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسن
تصویر آسن
بدبو، گندیده
فرهنگ واژه فارسی سره