جدول جو
جدول جو

معنی عسر

عسر
دشوار ساختن، دشواری، تنگی و سختی، تنگدستی
تصویری از عسر
تصویر عسر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عسر

عسر

عسر
آن را نام قبیله ای از جن دانسته اند، و برخی گویند سرزمینی است که جن در آن سکنی دارد. و برخی آن را نام جایگاهی دانسته اند. و آن را ’عشر’ به شین معجمه نیز نوشته اند. و نام آن در شعر ابن احمر و زهیر آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

عسر

عسر
دشواری. خلاف یُسر. (منتهی الارب) ، قلت و کمی ذات الید و مال. (از اقرب الموارد). عُسر. و رجوع به عسر شود
لغت نامه دهخدا

عسر

عسر
کار درپیچان و دشوار. (منتهی الارب). صعب. (اقرب الموارد). مشکل. عویص. سخت. دشخوار. عسیر: حاجه عسر، نیاز دشوار. (منتهی الارب). یوم عسر، روز سخت یا روز بد. (منتهی الارب). روز شدید و سخت یا روز شوم. (از اقرب الموارد) : یقول الکافرون هذا یوم عسر (قرآن 8/54) ، کافران گویند این روزی است سخت و دشوار. همچنانکه علاج سرطان عسر است علاج جذام عسرتر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرکه را آواز بگردد و باطل شود زود به علاج مشغول باید شد، چه اگر روزگار برآید علاج به دشخواری پذیرد و عسرگردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). لکن بر هر حال که باشد تب هاء مرکب عسرتر و دیرگذرتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، رجل عَسِر بین العَسَر، نیک بدخوی. (از منتهی الارب). مرد شَکِس و بدخوی. (از اقرب الموارد) ، بعیر عسر، شتر که پیش از رام شدن سوار شوند او را. (منتهی الارب) ، شتر ماده ای که در وقت دویدن دنب بردارد. (منتهی الارب).
- عسرالانهضام، دشوارگوار. دیرگوار. دیرگوارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عسرالهضم، دشوارگوار. (یادداشت مرحوم دهخدا). عسرالانهضام. دشوارگوارد
لغت نامه دهخدا

عسر

عسر
درپیچان شدن بر کسی کار. (از منتهی الارب). دشوار شدن کار. (دهار). سخت شدن کار. ضد یَسر. (از اقرب الموارد). عسر (ع ُ / ع ُس ُ) . و رجوع به عُسْر و عُسُر شود، برابر نمودن کار را هر دو دست. (از منتهی الارب). أعسر و چپ دست بودن. (از اقرب الموارد)، مشکل و سخت شدن کار، کم شدن سماحت شخص در کارها و در دشواری افتادن وی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

عسر

عسر
دشوار گردیدن. (از منتهی الارب). دشخوار شدن. (المصادر زوزنی). دشخوار شدن کار. (تاج المصادر بیهقی). دشوار شدن. (ترجمان علامه جرجانی). ضد یسر. (از اقرب الموارد). دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). عَساره. و رجوع به عساره شود، در وقت تنگدستی از مدیون و غریم وام خود را خواستن. (از اقرب الموارد). عَسر. رجوع به عَسر شود، تنگ و سخت گردیدن روزگار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عَساره. و رجوع به عساره شود، دشوار شدن زن را زادن بچه. (از منتهی الارب). عَساره. و رجوع به عساره شود، بیرون نیامدن آنچه در شکم است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عَساره. و رجوع به عساره شود، مخالفت کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عَساره. و رجوع به عساره شود
لغت نامه دهخدا

عسر

عسر
وام خواستن از غریم به وقت تنگدستی او. (از منتهی الارب). وام خواستن در حال تنگی دست. (المصادر زوزنی). وام خواستن در وقت تنگدستی غریم. (تاج المصادر بیهقی) : عسر فلان الغریم، فلان در وقت عسرت و تنگدستی خود از مدیون دین خود را خواست، و در این صورت او را ’عاسر’ گویند. (از اقرب الموارد) ، از سوی چپ آمدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به دشواری زادن بچه را. (از منتهی الارب) : عسرت المراءه، زادن آن زن دشوار و سخت گشت. (از اقرب الموارد). عَسَران. و رجوع به عَسَران شود، به قهرو ناپسندی گرفتن مال را از کسی. (از منتهی الارب) ، دم برداشتن شتر ماده در دویدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دنبال برداشتن شتر. (تاج المصادر بیهقی). عَسَران. و رجوع به عَسَران شود
لغت نامه دهخدا