خوابگاه شتران بر حوض، و آن جز بر آب نباشد. (از منتهی الارب). جای آب خوردن شتران. (غیاث اللغات). آرامگاه ستوران در کنار آب. (فرهنگ فارسی معین). ’مناخ’ و استراحتگاه شتران در اطراف ’ورد’ و نوبت آب و اگر در جایی دیگر باشد آن را مراح و مأوی گویند. (از اقرب الموارد) : از عدل او آرام یابد همی با شیرشرزه اشتر اندر عطن. فرخی. مجلس اوستاد تو چون آتش افروخته است تو چنان چون اشتر بی خواستار اندر عطن. منوچهری. ، خوابگاه. مأوی: تا نماز شام که پیل از گرسنگی فتور پذیرفت و به علف محتاج گشت، روی به عطن معهود ووطن مألوف نهاد. (سندبادنامه ص 58) در کف او نرمه جاروئی که من خانه را میروفتم بهر عطن. مولوی. ، آغل گوسپندان نزدیک آب. (منتهی الارب). آرامگاه گوسپندان نزدیک آب. (غیاث اللغات). آغل و ’مربض’ گوسفندان در اطراف آب، تا پس از تشنگی دوباره آب خورند، و هرگاه به اندازۀ کافی آب برگرفتند به چراگاههاو ’ظم ء’ باز گردانده می شوند. (از اقرب الموارد). ج، أعطان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رجل رحب العطن و البلد، مرد بسیار شتر فراخ دست و توانگر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقابل رجل ضیق العطن. (از اقرب الموارد) ، ضربوا بعطن، یعنی سیراب گردیده جای گرفتند بر آب. (منتهی الارب). آنان سیراب شدند سپس نزدیک آب اقامت کردند. (از اقرب الموارد) ، دامن کوه. (لغت فرس اسدی) : چون با دو چون آب روان، دردشت و در وادی دوان چون آتش وخاک گران، در کوهسار و در عطن. معزی
در دباغ نهادن پوست را جهت دباغت، یا ترکرده دفن نمودن تا موی از وی بریزد. (از منتهی الارب) : عطن الجلدَ، پوست را در غلقه، که گیاهی است، و یا در سرگین و نمک انداخت و روی آن را پوشاند تا پشم آن بریزد و نرم شود، سپس آن را در دباغ نهاد و چنین پوستی را عطین و معطون گویند. (از اقرب الموارد)
انداخته شدن پوست در دباغ تا گنده و بدبوی گردیدن و تباه شدن، و یا آب پاشیده دفن گردیده شدن تا پشم نرم گردد و برکنده شود. (از منتهی الارب) : عطن الجلد، پوست در دباغ قرار داده شد و باقی گذاشته شد تا تباه گردد و بدبوی شود، و گویند آب بر آن پاشیده آن را دفن کرد تا مویش نرم شود و برکنده شود، و چنین پوستی را عَطِن گویند. (از اقرب الموارد) ، گنده شدن پوست در پیراستن. (از منتهی الارب). پوسیده شدن پوست در پیراستن. (تاج المصادر بیهقی)