جدول جو
جدول جو

معنی عذق - جستجوی لغت در جدول جو

عذق
(کَ)
دور کردن گشن را از ماده شتران و فراهم آوردن و فراگرفتن آنها را، بستن بر گوسفند پشم را بخلاف رنگ آن جهت نشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). نشان کردن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی) ، دشنام دادن کسی را و تهمت کردن. (منتهی الارب). کسی را بعیبی معروف کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، نسبت دادن کسی را به چیزی، بازآوردن. (منتهی الارب). بازبیاوردن. (تاج المصادر) ، بریدن شاخهای خرما. (منتهی الارب) (از قطرالمحیط) (تاج المصادربیهقی) ، ریخ زدن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عذق
(عَ)
خرمابن با بار. ج، اعذق و عذق، و منه قول الجباب بن المنذر انا عذیقها المرجب، نوعی از خرما در مدینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عذق
(عَ ذِ)
مرد زیرک هوشیار چرب زبان. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) (از منتهی الارب) ، طیب عذق، خوشبوی تیز و تند بوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عذق
کویک خرما دار، دشنام دادن، بریدن شاخه کویک خوشه انگور، خوشه خرما، ارجمندی، گل آذین دیهیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حذق
تصویر حذق
حذاقت، مهارت، استادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علق
تصویر علق
هر چیز خوب و گران مایه، نفیس و گران مایه از هر چیز
علق مضنه: چیزی گرانمایه که به آن بخل می ورزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علق
تصویر علق
نود و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرا
مقداری از گل که به دست می چسبد، هر چیز آویخته
در علم زیست شناسی زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی
خون، خون بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذب
تصویر عذب
خاشاک، شاخه های درخت، اطراف چیزی، آن قسمت از عمامه یا دستار که بر دو شانه می افتد، بند ترازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنق
تصویر عنق
گردن، قسمتی از بدن بین سر و تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق
تصویر عرق
ریشه، اصل و ریشۀ چیزی، رگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذب
تصویر عذب
پاکیزه، گوارا، خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمق
تصویر عمق
فاصلۀ سطح تا انتهای چیزی، ژرفا، بخش داخلی چیزی، گودی، شدت، اندازه مثلاً هنوز به عمق عشقش آگاه نشده بود، کنایه از معنای ژرف داشتن، عمیق بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرق
تصویر عرق
مایعی که از غده های زیر پوست بدن تراوش می کند و مرکب از آب، نمک، اوره و مواد دیگر است،
خوی، خی، نوعی نوشیدنی الکلی که از تقطیر شراب انگور، سیب، خرما یا کشمش به دست می آید،
هر مایعی که از تقطیر جوشاندۀ بعضی گیاهان حاصل شود مثلاً عرق بیدمشک، عرق کاسنی
عرق دوآتشه: عرقی که دو نوبت تقطیر شده باشد
عرق کردن: بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتق
تصویر عتق
آزاد شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
بزرگواری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشات، عطیّه، داد و دهش، جدوا، بغیاز، بذل، فغیاز، جود، داشاد، دهشت، منحت، برمغاز، اعطا، صفد، احسان، سماحت، داشن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ قُ نُ)
نوعی از خرماست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
زن زبان دراز. (منتهی الارب) ، زن سلیطه. (از قطرالمحیط). زن سلیطۀ دریده (بدسخن). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذُ)
جمع واژۀ عذق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عذق، بمعنی شاخ درخت خرمای باردار. (از اقرب الموارد). عذاق. (اقرب الموارد). ج عذق، خرمابن بابار. (آنندراج). رجوع به عذق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ / عِ قَ)
آن پشم که جهت علامت و نشان بر گوسپند بندند بخلاف رنگ آن. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) ، هر چیز از سمه و جز آن که علامت و نشان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عذل
تصویر عذل
سرزنش و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذی
تصویر عذی
کشت بارانخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذف
تصویر عذف
خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتق
تصویر عتق
بنده زر خرید از قید بندگی آزاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثق
تصویر عثق
گونه ای شمشاد که آن را شمشاد نعنایی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذر
تصویر عذر
بهانه، معذور داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با پدر و مادر خود نافرمانی و بدرفتاری کند وآنان را برنجاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سذق
تصویر سذق
پارسی تازی گشته سده جشن سده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذق
تصویر خذق
پیخال سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذق
تصویر حذق
خوب آموختن کاری یا مطلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذق
تصویر بذق
راهنما، که، سبک رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعق
تصویر ذعق
بانگ زدن تر ساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذج
تصویر عذج
نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذر
تصویر عذر
بهانه، دست آویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرق
تصویر عرق
خوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عشق
تصویر عشق
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمق
تصویر عمق
ژرفا، گودی
فرهنگ واژه فارسی سره