جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عذب

عذب

عذب
خاشاک، شاخه های درخت، اطراف چیزی، آن قسمت از عمامه یا دستار که بر دو شانه می افتد، بند ترازو
عذب
فرهنگ فارسی عمید

عذب

عذب
آب چغزلاوه برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شراب و طعام گوارا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

عذب

عذب
خاشاک، آنچه از بچه دان برآید بعد ازولادت، خرقۀ زن نوحه سرا که در وقت نوحه بر میان بندد، کرانۀ هر چیزی، سر قضیب شتر. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، چرم پاره که سپس پالان آویزند. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب). مفرد آن عذبه است، نام درختی است. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ عذبه. (ناظم الاطباء). رجوع به عذبه شود
لغت نامه دهخدا

عذب

عذب
ناخوردن از شدت عطش. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، بازداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). باز ایستادن و گذاشتن. (از منتهی الارب). امتناع از چیزی یا کسی. (از اقرب الموارد) ، بند گذاشتن برای تازیانه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا