جدول جو
جدول جو

معنی عذر - جستجوی لغت در جدول جو

عذر
حجت و بهانه ای که هنگام اعتذار و برای رفع گله بیاورند، بهانه،
در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، رگل، خون ریزی ماهیانه، حیض، خون ریزی ماهانه، قاعدگی، پریود، عادت ماهانه، عادت، عادت ماهیانه، دشتانی
عذر آوردن: بهانه آوردن، معذور خواستن
عذر خواستن: معذرت خواستن، درخواست عفو کردن
عذر داشتن: حیض بودن زن
تصویری از عذر
تصویر عذر
فرهنگ فارسی عمید
عذر
(عُ)
بهانه. (از منتهی الارب) (آنندراج) : هیچ عذر نماند و خوارزم به دست ما آمد ناچار ما را این خون بباید خواست تا کشندۀ داماد را بکشیم به خون وملک و میراث بگیریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 690).
پس آن به که بگریزی از عذر او
کزو خیر هرگز نخواهدت خواست.
ناصرخسرو.
- عذر زنانه، حیض و نفساء و استحاضه. (غیاث اللغات). و رجوع به عذر داشتن و عذر دیدن شود.
، پوزش رفع کردن گناه و سرزنش. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) : واسطه شود تا خداوند سلطان عذر من بپذیرد. (تاریخ بیهقی ص 355).
عذر من بین در آخر قرآن
لفظ الناس را مکن انکار.
خاقانی.
عذر احمق بدتر از جرمش بود
عذر نادان زهر هر دانش بود.
مولوی.
گر صورتی چنین به قیامت درآورند
عاشق هزار عذر بگوید گناه را.
سعدی.
آن غضب ناپسند باشد و زشت
که چو کردی مجال عذر نهشت.
اوحدی.
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف ده که به عذر ایستاده ایم.
حافظ.
عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار
عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش.
حافظ.
هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبه ای
نیست غیر از روز رفتن عذر بیجا آمدن.
صائب.
- عذر آوردن، بهانه آوردن. علت موجه گفتن ارتکاب گناهی را. جواب مقنع گفتن کار زشت یا ناروائی را:
تنت از بهر طاعت بد به عصیانش بفرسودی
چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان.
ناصرخسرو.
عذر میاور نه حیل خواستند
این سخن است از تو عمل خواستند.
نظامی.
اگر هزار جفا سروقامتی بکند
چو خود بیاید عذرش بباید آوردن.
سعدی.
- ، پوزش خواستن:
سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است
وقت عذر آوردن است استغفراﷲ العظیم.
سعدی.
بنده همان به که ز تقصیرخویش
عذر به درگاه خدا آورد.
سعدی.
- عذر بدتر از گناه، پوزش که از خطا عظیم تر است و آن مثلی است مشهور و برای کسی آرند که در انجام ندادن کاری یا ارتکاب خطایی عذری آورد که از خود گناه نامقبول تر و بدتر باشد:
عقل تو از بس که آمد خیره سر
هست عذرت از گناه تو بتر.
مولوی.
عذر خواهی کندم بعد از قتل
عذر بدتر ز گناهش نگرید.
محتشم
لغت نامه دهخدا
عذر
(طَ)
بسیار عیب گردیدن، بسیار گناه گردیدن، افسار نهادن اسب را، ختنه کردن کودک را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطرالمحیط) ، غالب شدن کسی را خون، بهانه نمودن. (منتهی الارب) ، معذور داشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بدرد آوردن کودک را. (قطرالمحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عذر
بهانه، معذور داشتن
تصویری از عذر
تصویر عذر
فرهنگ لغت هوشیار
عذر
((عُ ذْ))
پوزش خواستن، بهانه، بهانه ای که هنگام پوزش خواهی آورده می شود، عادت ماهانه، رگل
تصویری از عذر
تصویر عذر
فرهنگ فارسی معین
عذر
بهانه، دست آویز
تصویری از عذر
تصویر عذر
فرهنگ واژه فارسی سره
عذر
پوزش، معذرت، بهانه، تعلل، دستاویز، مستمسک، حیض، قاعدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عذرا
تصویر عذرا
(دخترانه)
دوشیزه، باکره، بکر، لقب مریم (ع) و لقب فاطمه (س)، نام معشوق وامق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عذرپذیر
تصویر عذرپذیر
عذرپذیرنده، آنکه پوزش می پذیرد و عذر و بهانه را قبول می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذرخواه
تصویر عذرخواه
کسی که عذر می آورد و طلب بخشایس می کند، عذرخواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذرنیوش
تصویر عذرنیوش
کسی که به معذرت گوش می دهد و عذر را قبول می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
معذرت خواستن، درخواست عفو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذر آوردن
تصویر عذر آوردن
بهانه آوردن، معذور خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذره
تصویر عذره
بکارت، دوشیزگی، دستۀ موی، موی جلوی سر، کاکل، ناصیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذرآور
تصویر عذرآور
عذرآورنده، بهانه آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعذر
تصویر تعذر
دشوار شدن، عقب ماندن از کاری، امتناع ورزیدن، عذر آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذرا
تصویر عذرا
بکر، دوشیزه، کنایه از ویژگی سخنی که پیش از آن گفته نشده، سخن تازه آورده، مقابل نهان، پیدا، آشکار، به تنهایی، تنها
فرهنگ فارسی عمید
(عُ رَ)
قبیله ای باشد در یمن موصوف بشدت عشق و عفاف. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عذره (ابن سعد...) شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ مَ)
استوار نگردیدن امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استوار نگردیدن و مشکل و دشوار و تنگ شدن کار. (از اقرب الموارد) ، ممتنع بودن و از این معنی است تعذر ابتداء به ساکن. (از اقرب الموارد) : و رسیدن آن بر خواص و عوام تعذری ظاهری دارد. (کلیله و دمنه) ، مدروس شدن رسم. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). کهنه و محو شدن نشان سرای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سپس ماندن و درنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن به عذره. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دشخوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دشوار شدن کار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عذر خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد). عذر و حجت آوردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حجت آوردن برای نفس خود. (از اقرب الموارد) :
اگر مطلب بدوزخ بردن ماست
تعذر چند باید آوریدن.
ناصرخسرو.
بفرما بی تعذر تا برندم
چرا باید ز چشم عمرو دیدن.
ناصرخسرو.
، گریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیزار شدن از گناه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
نعت تفضیلی از عذر. معذورتر: و ضم الیه (الی کتاب العروض) باباً فی علم القوافی... و لم اره کبیر عمل و لو نسخ کتاب ابی الحسن الاخفش لکان اعذر عندی. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذِ رَ)
غائط. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد). پلیدی. (منتهی الارب) ، جای نشست قوم. (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پیرامون سرای، درگاه، هیچکاره که از گندم برآید. (منتهی الارب). ج، عذرات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
ابن سعد هذیم بن زید بن لیث از قضاعه. از قحطان جدی جاهلی است واز فرزندان اوست: بطون عامر، کاهل اباس. عوف. رفاعه. و بنوعذره بشدت عشق و عفت معروف به ودند و از آنان اخبار و داستانهای بسیار گفته اند.
ابن زیداللات بن رفیده. از بنی کلاب از قضاعه از قحطان جدی جاهلی است از نسل اوست کنانۀ عذره.
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
عذرخواهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسم است معذرت را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ را)
اسم است به معنی معذرت، حددت و لا عذری لمحدود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذری
تصویر عذری
پوزشخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
کاکل، خروهه که آن را ببرند، دوشیزگی، نشان، گلو درد پوزشخواهی بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل پلیدی غایظ، جایی که در آن فضول انسانی و کثافتها دفع گردد، خرابه ویرانه جمع عذرات. پلیدی غایظ، جایی که در آن فضول انسانی و کثافتها دفع گردد، خرابه ویرانه جمع عذرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذر
تصویر تعذر
استوار نگردیدن امر، عذر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذر
تصویر تعذر
((تَ عَ ذُّ))
دشوار شدن، عذر آوردن، امتناع ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذره
تصویر عذره
((عَ ذِ رِ یا رَ))
پلیدی، غایط، جایی که در آن کثافات دفع گردد، خرابه، ویرانه، جمع عذرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذرت
تصویر عذرت
((عُ رَ))
بکارت، دوشیزگی، دسته موی، کاکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذرا
تصویر عذرا
((عَ))
بکر، دوشیزه، گوهر سوراخ نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذرخواهی
تصویر عذرخواهی
پوزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عذر خواستن
تصویر عذر خواستن
پوزش خواستن
فرهنگ واژه فارسی سره
باکره، بتول، بکر، دختر، دوشیزه
متضاد: زن
فرهنگ واژه مترادف متضاد