داد دادن، دادگری کردن، دقیقاً، درست مثلاً حرف هایم را عدل گذاشت کف دستش، کسی که شهادت او مقبول باشد، عادل، از نام های خداوندداد دادن، دادگری کردن، دقیقاً، درست مثلاً حرف هایم را عدل گذاشت کف دستش، کسی که شهادت او مقبول باشد، عادل، از نام های خداوند
میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود تعدیل کنندهمیانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود تعدیل کننده
راست و درست شده، میانگین چیزی، نمرات حاصل قسمت مجموع نمره های دروس هر شاگردراست و درست شده، میانگین چیزی، نمرات حاصلِ قسمت مجموع نمره های دروس هر شاگرد
دادگستری، وزارتخانه یا اداره ای که به امور حقوقی و جزایی مردم رسیدگی می کند، عدلیه، عمل دادگستر، ترویج عدل و داد میان مردمدادگستری، وزارتخانه یا اداره ای که به امور حقوقی و جزایی مردم رسیدگی می کند، عدلیه، عمل دادگستر، ترویج عدل و داد میان مردم