جدول جو
جدول جو

معنی ظفار - جستجوی لغت در جدول جو

ظفار(ظَ)
شهری است از اعمال شحر نزدیک مرباط که قسط را به وی منسوب کنند بدان جهت که از هند اول آنجا برند. این شهر در ساحل دریای هند واقع و بین آن و مرباط پنج فرسنگ است
لغت نامه دهخدا
ظفار(ظَ)
اظفار. و آن نوعی از بوی خوش است بر شکل ناخن برکنده و در حدیث است: و علیها عقد من جزع ظفار و ارید به العطر المذکور کأنّه یثقب و یجعل فی العقد و القلاده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظافر
تصویر ظافر
(پسرانه)
ظفریابنده، پیروزی یابنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غفار
تصویر غفار
(پسرانه)
آمرزنده و بخشاینده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفار
تصویر صفار
(پسرانه)
رویگر، نام سلسله ای در ایرآنکه سر سلسله آن یعقوب پسر لیث است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظافر
تصویر ظافر
پیروزی یابنده، پیروز، ظفریابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفار
تصویر قفار
قفرها، بیابانهای بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد، جمع واژۀ قفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفار
تصویر حفار
کسی که کارش کندن زمین و کاوش کردن در زمین است، گورکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اظفار
تصویر اظفار
ظفرها، ناخنها، جمع واژۀ ظفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفار
تصویر غفار
بسیار آمرزنده، آمرزگار، آمرزنده و پوشانندۀ گناه، از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفار
تصویر عفار
نان بی نان خورش، نان خشک، در علم زیست شناسی درختی که از آن چوب آتش زنه تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ستاره هایی در پیش نسر. (از اقرب الموارد). ستاره های خردی در مقدم نسر. (از متن اللغه). ستاره های مقدم نسر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستاره های خرد. (آنندراج). ستارگان خرد درپیش نسر واقع در صورت شلیاق. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلمه تنین در علم صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اظفارالذئب، چند ستارۀ خرد در پیش ذئبان و ذئبان دو ستارۀ سپید است میان عوّا و فرقدین. (یادداشت مؤلف) ، در تاریکی درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اظلام قوم، در تاریکی داخل شدن آنان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، فراگرفتن تاریکی شب آنان را. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلألؤ دندان همچون آب صاف و رقیق. (از متن اللغه). اظلام کسی، رسیدن ظلم به وی یا مبتلا شدن وی به ظلم. و ظلم بمعنی آبداری و صفا و درخشندگی دندان است یعنی از شدت سپیدی در استخوان دندان سیاهی مانند نمایان گردد همچو جوهر شمشیر. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه، تنها بمعنی دوم آمده است بدین سان: اظلام مرد، رسیدن ظلم به وی. نگریستن وی به دندانها و دیدن ظلم، در تاریکی به جایی رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اظلم علینا البیت، اسمعنا ما نکره. (متن اللغه) ، تاریک کردن. (ترجمان تهذیب عادل) ، به ستم رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
زمینهای کوچکی است پر ازسنگ و شن و گل برنگ سرخ در دیار فزاره. (از مراصد) (از متن اللغه). به لفظ جمع واژۀ ظفر، موضعی است و آن سرزمین های درآمیخته با خاک و سنگ و ریگ و گل برنگ سرخ در دیار فزاره است و شعر صخربن جعد بدینسان آمده است:
یسائل الناس هل احسستم جلباً
محاربیاًاتی من دون اظفار.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در متن اللغه در ذیل ظفر آمده است: گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش نهند تا دود کند. ج، اظفار، اظافیر، یا کلمه بصورت اظفار و ظفار است و مفردی ندارد و برخی گفته اند یکی آن اظفاره است ولی در قیاس جایز نیست. (از متن اللغه). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اظفار آرد: تکه های خوشبویی همانند ناخنها. و مفردی ندارد و هرچند برخی اظفاره را یکی آن دانسته اند اما از نظر قیاس روا نیست. ج، اظافیر و اگر مفرد آورده شود قیاس چنین حکم می کند که مفرد آن ظفر باشد. (از اقرب الموارد). نوعی از بوی خوش بر شکل ناخن برکنده، لا واحد له و ربما قیل اظفاره واحده و لایجوز فی القیاس. ج، اظافیر، فان افرد فالقیاس ان یقال ظفر. ظفار. (منتهی الارب). رجوع به ظفارشود. الحدیث: علیها عقد من جزع اظفار، ارید به العطر المذکور. (ناظم الاطباء). صاحب منتهی الارب حدیث را در ذیل ظفار آورده و گفته است: کذا روی و ارید به العطر المذکور. نوعی است ازبوی خوش. (مهذب الاسماء) (از آنندراج). یکی از اجزای بخور مقدس بود که رایحۀ آن فقط می بایست قدس الاقدس را پر سازد. (سفر خروج 30:34). بعضی را گمان چنان است که قصد از همان اظفار بلاتابرنطینه می باشد. اچفار و آن پوست خارجی نوعی از صدف بود که در وقت سوزانیدن بوی مشک می داد. و اظفار اعلا در دریای احمر یافت می شود که بسیار بزرگ و سفیدرنگ است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به اظفارالطیب شود، تحمل ستم بطیب نفس با توانایی امتناع از آن. (از متن اللغه). بیداد را گردن نهادن. (زوزنی)
جمع واژۀ ظفر. ناخنها. (فرهنگ نظام) (آنندراج). جمع واژۀ ظفر و ظفر و ظفر و ظفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ ظفر. (ترجمان ترتیب عادل بن علی) (دهار) (زوزنی) : الاّ انثنیت و فی اظفارک الظفر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122) ، سایه افکندن درخت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سایه افکندن خورشید و جز آن بر کسی، گویند: اظلنی الغمام و الشجره. (اقرب الموارد). سایه افکندن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک آمدن کسی یعنی سایه افکندن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و منه: اظلک شهر کذا، ای دنا منک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک آمدن. (زوزنی). و گویند نزدیک شدن به چیزی بحدی که بر او سایه افکند و به ’علی’ نیز متعدی شود. سپس گویند: اظلک امر و اظل و اظلک الشهر، یعنی به تو نزدیک شد. (از اقرب الموارد). اظلال امری به کسی، فروگرفتن یا نزدیک شدن به وی. (از متن اللغه) : فلجاء امیرالمؤمنین عقب هذه القادمه التی المت و الهادمه التی اظلت، الی ما یرید اﷲ منه. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300) ، روی آوردن به کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، اظلال کسی را، وی را در سایۀ خود درآوردن. وی را پناه دادن. در کنف خود جای دادن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
به مراد رسیدن و پیروز شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظفر یافتن. (تاج المصادر بیهقی). اظفار فلان به مطلوب خویش یا به چیزی یا بر چیزی، نایل آمدن و فایز شدن بدان و چیره گشتن بر آن. (از اقرب الموارد). اظفار به کسان، چیره گشتن بر آنان. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
منسوب به ظفار.
- عود ظفاری یا جزع ظفاری، عود یا جزعی که از ظفار آرند
لغت نامه دهخدا
تصویری از حفار
تصویر حفار
چاه کن، مقنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفار
تصویر نفار
دوری رمیدگی، رمیدن ستور رمش دوری کردن رمیدن، دوری رمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفار
تصویر کفار
ناسپاس و ناگرونده جمع کافر، ناگروندگان، ناسپاسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفار
تصویر قفار
نان بی خورش، جمع قفر، بیابان ها جمع قفر بیابانها
فرهنگ لغت هوشیار
نیک آمرزگار، آمرزنده و پوشنده گناه، آمرزنده گناهان، از صفات خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
نان بی خورش، گشن دادن کویک را، پیراستن کویک را، درخت که از آن آتشزنه سازند گشن دهنده کویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهار
تصویر ظهار
تظهیر، مظاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفیر
تصویر ظفیر
دستیاب پیروزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظافر
تصویر ظافر
پیروز پیروزمند ظفر یابنده فیروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظفار
تصویر اظفار
جمع ظفر، ناخن ها، خرد ستارگان، چروک جامه جمع ظفر ناخنها
فرهنگ لغت هوشیار
کرم روده، زرداب شکم، رنگ پریدگی از بیماری رویگر، مسگر رویگر، روی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفار
تصویر شفار
کارد فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفار
تصویر سفار
سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظفار
تصویر اظفار
جمع ظفر، ناخن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفار
تصویر حفار
((حَ فّ))
کسی که پیشه اش کندن زمین و کاوش کردن آن است، گورکن، قبرکن، باستان شناسی که برای به دست آوردن اشیا عتیقه زمین را حرف کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفار
تصویر صفار
((صَ فّ))
رویگر، روی فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظافر
تصویر ظافر
((فِ))
ظفر یابنده، پیروز، فیروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظهار
تصویر ظهار
((ض ِ))
با زن خود صیغه بیزاری ذیل را گفتن، «انت علی کظهرامی» یعنی چنان که مادر بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی. در این حال زن بدو حرام می شود و تا کفاره ندهند حلال نگردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفار
تصویر غفار
((غَ فّ))
از صفات خداوند به معنای آمرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفار
تصویر عفار
((عَ))
نام درختی است که چوبش بسیار قابل اشتعال است، نان بدون نانخورش
فرهنگ فارسی معین