وسیله ای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد مانند بشقاب، لیوان، قابلمه و ماهی تابه ظرف زمان: در دستور زبان علوم ادبی اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می کند، اسم زمان ظرف مکان: در دستور زبان علوم ادبی اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی می کند، اسم مکان ظرف لعاب دار: ظرفی که آن را لعاب داده باشند
وسیله ای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد مانند بشقاب، لیوان، قابلمه و ماهی تابه ظَرف زمان: در دستور زبان علوم ادبی اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می کند، اسم زمان ظَرف مکان: در دستور زبان علوم ادبی اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی می کند، اسم مکان ظَرف لعاب دار: ظرفی که آن را لعاب داده باشند
کوهی است در بلاد هذیل. تأبطشرا ظاهراً در بیت ذیل از ظرءهمین ظراء را اراده کرده آنجا که گوید: اء بعد النفاثیین ازجر طائرا و آسی علی شی ٔ اذا هو ادبرا اءنهنه رحلی عنهم و اخالهم من الذّل بعراً بالتلاعه اعفرا ولو نالت الکفار اصحاب نوفل بمهمهه مابین ظرء و عرعرا. (معجم البلدان)
کوهی است در بلاد هذیل. تأبطشرا ظاهراً در بیت ذیل از ظرءهمین ظراء را اراده کرده آنجا که گوید: اء بَعْدَ النفاثیین ازجرُ طائرا و آسی علی شی ٔ اذا هو ادبرا اءُنهنه رحلی عنهم و اخالهم من الذّل بعراً بالتلاعه اعفرا ولو نالت الکفار اصحاب نوفل بمهمهه مابین ظَرء و عرعرا. (معجم البلدان)
خواندن. قرائت: قرء القرآن و به قرءً و قرائهً و قرآناً، خواند آن را، رسانیدن: قرء علیه السلام، رسانید بر وی سلام را، آبستن شدن: قرأت الناقه، آبستن شد. (منتهی الارب)
خواندن. قِرائت: قرء القرآن و به قرءً و قِرائهً و قرآناً، خواند آن را، رسانیدن: قرء علیه السلام، رسانید بر وی سلام را، آبستن شدن: قرأت الناقه، آبستن شد. (منتهی الارب)
کجی و کجی نیزه و مانند آن. (منتهی الارب). خمیدگی و کجی در نیزه و مانند آن، و گویند: بئر ذات درء، یعنی چاهی که انحنا داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، آنچه ازکوه برافتد. (منتهی الارب). آنچه از دل کوه افتد، حد و مرز هر چیزی، چه بوسیلۀ آن ابهام دور می شود، حجم غده ای است در ماده شتر. (از اقرب الموارد) ، جاءالسیل درءً و درءً، آمد توجبه و سیل از شهری دور و یا از جایی که معلوم نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کجی و کجی نیزه و مانند آن. (منتهی الارب). خمیدگی و کجی در نیزه و مانند آن، و گویند: بئر ذات درء، یعنی چاهی که انحنا داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، آنچه ازکوه برافتد. (منتهی الارب). آنچه از دل کوه افتد، حد و مرز هر چیزی، چه بوسیلۀ آن ابهام دور می شود، حجم غده ای است در ماده شتر. (از اقرب الموارد) ، جاءالسیل دَرْءً و دُرْءً، آمد توجبه و سیل از شهری دور و یا از جایی که معلوم نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
دور کردن و دفع نمودن چیزی را. (از منتهی الارب). دفع کردن و دور نمودن، و گویند دور نمودن بشدت. (از اقرب الموارد) ، زود دررسیدن توجبه و دور شدن. (از منتهی الارب). اندفاع و روان شدن سیل. (از اقرب الموارد) ، روشن شدن آتش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غدودناک گردیدن شتر و آماسیدن پشت وی با غده. (از منتهی الارب). دروء. (از اقرب الموارد). و رجوع به دروء شود، گستردن و فراخ گردانیدن چیزی را. بسط، راندن چهارپا را بسوی شکار، نمایان شدن و ناگاه برآمدن شخص بر کسی، چسباندن و پیوستن دیوار به ساختمان. (از اقرب الموارد). دراءه. و رجوع به دراءه شود
دور کردن و دفع نمودن چیزی را. (از منتهی الارب). دفع کردن و دور نمودن، و گویند دور نمودن بشدت. (از اقرب الموارد) ، زود دررسیدن توجبه و دور شدن. (از منتهی الارب). اندفاع و روان شدن سیل. (از اقرب الموارد) ، روشن شدن آتش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غدودناک گردیدن شتر و آماسیدن پشت وی با غده. (از منتهی الارب). دُروء. (از اقرب الموارد). و رجوع به دروء شود، گستردن و فراخ گردانیدن چیزی را. بسط، راندن چهارپا را بسوی شکار، نمایان شدن و ناگاه برآمدن شخص بر کسی، چسباندن و پیوستن دیوار به ساختمان. (از اقرب الموارد). دراءه. و رجوع به دراءه شود
با زن مانستن در هیأت یا کلام. (منتهی الارب). به زنان شبیه گشتن در شکل و هیأت یا طرز سخن گفتن و کلام. (از اقرب الموارد) ، خوشگوار یافتن طعام را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرائه. رجوع به مرائه شود
با زن مانستن در هیأت یا کلام. (منتهی الارب). به زنان شبیه گشتن در شکل و هیأت یا طرز سخن گفتن و کلام. (از اقرب الموارد) ، خوشگوار یافتن طعام را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرائه. رجوع به مرائه شود
از جائی و شهری آمدن کسی را. (منتهی الارب). یا ناگاه بدرآمدن از جائی بر کسی. یقال: طراء علیهم، اذا اتاهم من مکان، او خرج علیهم منه فجاءه. (منتهی الارب). آمدن از جائی. (آنندراج). از جائی و شهری برآمدن. (صراح). از شهری به شهری برآمدن
از جائی و شهری آمدن کسی را. (منتهی الارب). یا ناگاه بدرآمدن از جائی بر کسی. یقال: طراءَ علیهم، اذا اتاهم من مکان، او خرج علیهم منه فجاءَه. (منتهی الارب). آمدن از جائی. (آنندراج). از جائی و شهری برآمدن. (صراح). از شهری به شهری برآمدن
بروء. برء. (از منتهی الارب). به شدن از بیماری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بیماری به شدن. (غیاث اللغات از کنزاللغه). از بیماری برخاستن. (منتهی الارب). آفریدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). خلق. خلقت: برٔاﷲ الخلق، آفرید خدای تعالی خلق را. (از اقرب الموارد).
بروء. بَرء. (از منتهی الارب). به شدن از بیماری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بیماری به شدن. (غیاث اللغات از کنزاللغه). از بیماری برخاستن. (منتهی الارب). آفریدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). خلق. خلقت: برٔاﷲ الخلق، آفرید خدای تعالی خلق را. (از اقرب الموارد).