جدول جو
جدول جو

معنی طرفوزن - جستجوی لغت در جدول جو

طرفوزن
کنایه از چوبدار و چاوش و یساولی باشد که پیش پیش امرا و سلاطین رود و مردم را از میان راه به طرفی نهیب دهد. (برهان). این کلمه تصحیفی است از ’طرقوازن’ که جزء اول آن فعل امر مخاطب صیغۀ جمع مذکر از تطریق یعنی بر کنار و دور شوید و جزء دوم آن مخفف زننده است که من حیث المجموع ’دورباش گو’ به صیغۀ فاعلی معنی دهد. رجوع به طرقوازن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برفوز
تصویر برفوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بنفوز، پتفوز، بتپوز، پوز، فرنج، فوز، بتفوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر وزن
تصویر پر وزن
از تقسیم بندی های وزن ورزشکاران بعد از خروس وزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرخون
تصویر طرخون
ترخون، گیاهی با ساقه های راست و نازک و برگ های دراز، باریک، خوش بو و کمی تندمزه که جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود. اشتهاآور و زود هضم و برای تسکین دل درد و رفع یبوست نافع است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
غربال، آردبیز، هر چیز مشبک و سوراخ سوراخ، برای مثال چرخ پنداری بخواهد شیفتن / زآن همی پوشد لباس پروزن (ناصرخسرو۱ - ۱۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرفین
تصویر طرفین
دوطرف، دوجانب، دوسو، دوکرانه
طرفین دعوی: در علم حقوق مدعی و مدعی علیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفوزه
تصویر رفوزه
رد شده، مردود در امتحان
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَفْ)
آنکه شرف دارد. آنچه شرف دارد. آنجا که شرف دارد. در ابیات زیر خاقانی کنایه از شهر شروان است:
گر شرفوان بمثل شروان نیست
خیروان است شرفوان چه کنم.
خاقانی.
گشته شروان شیروان لابل شرفوان از قیاس
صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته.
خاقانی.
شروان به فر اوست شرفوان و خیروان
من شکرگوی خیر و شرف تارسد مرا.
خاقانی.
هم شرفوان نویسمش لیکن
حرف علت از آن عیان بدر است.
خاقانی.
خاک شروان مگو که آن شر است
کآن شرفوان به خیر مشتهر است.
خاقانی.
اهل عراق در عرقند از حدیث تو
شروان بنام تست شرفوان و خیروان.
خاقانی.
رجوع به شروان شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
نزد فقهاء حنفیه عبارت از ابوحنیفه و محمد باشند و بدین نام نامیده شده اند برای آنکه یکی از آنان در طرف استادی و دیگری در طرف شاگردی واقع شده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
یکی از القاب بیست ودوگانه زحاف اشعار عرب که در اشعار عجم مستعمل است. و اگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و مابعد، آن را طرفان خوانند. (المعجم چ تهران ص 35 و 47)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ فَ)
تثنیۀ طرف. دو طرف. دو کرانه. (فرهنگستان).
- کریم الطرفین، نیک اصل از پدر و مادر. (مهذب الاسماء).
، دو طرف. دو حد. مقدمتین قیاس که مشترک بین آن دو نباشد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اطراف و پیرامون دهان. (برهان). برفوس. برکاپوز. برکاپوس. بدکافوز. برکافوس. (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (آنندراج). گرداگرد دهان. (ناظم الاطباء). بدفوز. بتفوز. پتفوز:
چنین باشد بیان نور ناطق
نه لب باشد نه آواز و نه برفوز.
مولوی.
در برهان مترادفات این لغت در ضمن لغات بیان شده است به همان معنی اطراف دهان، و مصحح برهان در ضمن این لغت نوشته که در فرهنگ شعوری برکاز و غیر آن هر چهار لغت را بمعنی سکاچه که فرنجک و برفنجک که بعربی کابوس و عبدالجنه گویند آورده. (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به پتفوز و بدفوز و بتفوز شود، عنز برقاء، بز ماده که بر وی سیاهی و سپیدی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسپند سیاه وسپید. (مهذب الاسماء). رجوع به ابرق شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ زَ)
پرویزن. پرویز. پریزن. پریز. آردبیز. غربال، هرچیز پرسوراخ و شبکه دار:
چرخ پنداری بخواهد بیختن
زان همی پوشد لباس پروزن.
ناصرخسرو.
و رجوع به پرویزن شود
لغت نامه دهخدا
(طُرْ)
مؤلف فرهنگ شعوری آن را بمعنی غاشیه گرفته بیتی نادرست از میرنظمی نقل میکند. رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ زَ)
کنایه از مقدار قلیل. (بهار عجم) (آنندراج) :
گر افتد بر ایشان به سرسوزنی
دهن را گشایند چون روزنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نقیب و چوبدار. (غیاث اللغات). آنکه پیشاپیش شاه، یا زن او، یا امیری، یا زنی محترمه، ’راه دهید’ گوید. رشیدی این کلمه را در فرهنگ خود بصورت طرقوازنان آورده گوید: یعنی چاوشان و چوبداران که پیش پیش ملوک و سلاطین روند و مردم را از راه دور کنند و طرقواگویان نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) :
با سایۀ رکاب محمد عنان درآر
تا طرقوازنان تو گردند اصفیا.
خاقانی.
رجوع به طرقوا شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
از معظم بلاد ارمنیه الاکبر است و از آنجا هر سال سه تومان بر سبیل خراج به ایران میدهند. و ارمنیهالاکبر داخل ایران است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 100). رجوع به طرابزون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
نوعی توتون سیگار
لغت نامه دهخدا
(طَ)
فوهالضبع. (فهرست مخزن الادویه) ، شفنین. (تذکرۀ انطاکی). به این معنی مفرد طریقون است. رجوع به طریقون شود
لغت نامه دهخدا
(طِ فِ)
پاره ای از ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ریگ بزرگ. (مهذب الاسماء) ، ریگ پاره ای که در پهلوی درخت باشد، تاریکی. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به طرفاس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ)
بعلاوه. و رجوع به برفزود و برافزود شود.
- برفزون شدن، زیاده شدن. افزون شدن:
بد ساعتی که نعره و فریاد برکشید
گاه از بلای دارو شد درد برفزون.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(طَ لُ)
طالیسفر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ کَ)
حرّاف. متکلم. زبان آور. ترجمان. (فرهنگ رازی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر وزن
تصویر پر وزن
هر چیز پر سوراخ و شبکه دار: (چرخ پنداری بخواهد بیختن زان همی پوشد لباس پر وزن) (لغ)، آردبیز غربال پرویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفیلن
تصویر طرفیلن
خصیصه الثعلب، شبدر، عوینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغوزن
تصویر مرغوزن
مرغزن، آرامگاه خسرو انوشروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرخون
تصویر طرخون
پارسی تازی گشته ترخون (لاروس آن را یونانی معرب دانسته) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه طرف دوور دو سوی چیزی تثنیه طرف دو طرف چیزی، یکی از القاب 22 گانه زخاف اشعار عرب که در اشعار فارسی مستعمل است. اگر از دو طرف فاعلاتن الف و نون بیفتد به معاقبت ماقبل و ما بعد آن را طرفان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفین
تصویر طرفین
دو جانب، دو سو
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دار نوند که پیش پیش فرمانروایان دود و مردم را از میان راه به سویی نهیب دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوزه
تصویر رفوزه
مردود، رد شدن، پذیرفته نشدن، رد کردن کسی در امتحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفین
تصویر طرفین
((طَ رَ فِ))
دوطرف، دو جانب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفوزه
تصویر رفوزه
((رِ زِ))
رد شده در امتحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
((پَ وَ))
پرویزن، هر چیز پر سوراخ و شبکه دار، آردبیز، غربال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرفین
تصویر طرفین
هر دو سو
فرهنگ واژه فارسی سره