- ضَعِيف
- ضعیف
معنی ضَعِيف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شاد، خوشحال، شادمان
به طور ضعیف، ضعیف، با ضعف، آسیب پذیرانه
با ذهن ضعیف، از نظر فکری ضعیف
بی قدرتی، ضعف، آسیب پذیری
کم اراده، دارای اراده ضعیف
ضعیف ادراک، ذهن ضعیف
آگاهی
لاغر، باریک
تمیز، تمیز کردن، تر و تمیز
ترسناک
پرپشت، سنگین، متراکم
خوش برخورد، خوبه، جالب، خوش مشرب
بازی، بازیگوش
رهبر گروه، رهبر
لرزان، یک لرز، لرزنده
آشنا، محبّت آمیز، اهلی، اهلی بودن
ناقص، احمقانه، وحشت انگیز، بی محتوا، خفن، مسخره، مضحک
معتبر، محترم، اشرافی
زاری، مجرّد
وجدان
کم، کمی، باریک
جزئی، اندک
تاریک، مه
صدا دار، سر و صدا
تعریف، شناسایی
سبک، نور، بی وزن
صدای خش خش، سوئیچ کردن
چند، ناراضی
با دلی ضعیف، با قلبی ضعیف