یک بار خنده. (منتهی الارب) : مرا تو گوئی می خوردن است اصل فساد به جان تو که همی آیدم ز تو ضحکه. منوچهری. من اهل مزاح و ضحکه و زیجم مرد سفر وعصا و انبانم. مسعودسعد
یک بار خنده. (منتهی الارب) : مرا تو گوئی می خوردن است اصل فساد به جان تو که همی آیدم ز تو ضحکه. منوچهری. من اهل مزاح و ضحکه و زیجم مرد سفر وعصا و انبانم. مسعودسعد
آنکه بر وی خندند. (منتهی الارب). آنکه بر او خندند. (مهذب الاسماء). آنکه مردم بر وی خندند. (غیاث). مسخره: روت بس زیباست نیلی هم بکش ضحکه باشد نیل بر روی حبش. مولوی. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحکه بروزن صفره، کسی که رفتار و گفتار و حرکات و سکنات او مردم را بخنده آورد، و ضحکه بر وزن همزه، کسی که بر مردم بخندد. کذا فی الجرجانی
آنکه بر وی خندند. (منتهی الارب). آنکه بر او خندند. (مهذب الاسماء). آنکه مردم بر وی خندند. (غیاث). مسخره: روت بس زیباست نیلی هم بکش ضُحکه باشد نیل بر روی حبش. مولوی. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضُحکه بروزن صُفره، کسی که رفتار و گفتار و حرکات و سکنات او مردم را بخنده آورد، و ضَحکه بر وزن همزه، کسی که بر مردم بخندد. کذا فی الجرجانی
خنده. خندۀ به آواز. (غیاث) ، بانگ کپی. (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحک بکسر ضاد و بفتح آن نیز آمده و بسکون حاء مهمله و بکسر ضاد و حاء نیز استعمال شده و چنانچه در منتخب اللغات ذکر کرده عبارتست از کیفیتی راسخه که حاصل می شود از جنبش روح بسوی خارج ناگهانی براثر خوشی و سرور که آدمی را عارض می شود و بالنتیجه می خندد، کذا فی الجرجانی. و در کلیات ابوالبقاء گوید:قهقهه خندیدنیست که در حال خنده دندانهای نواجذ ظاهر گردیده و آواز خنده هم شنیده شود، و ضحک خندیدن بدون آواز است و تبسم لبخند و آهسته تر از ضحک است، پس قهقهه و ضحک و تبسم از حیث طبقه بندی مانند نوم و نعاس و سنه باشد. برخی گفته اند گشاده روئی اگر بحدی رسید که درنتیجۀ سرور دندانهای آدمی آشکار گردید و آوازی از دهان بیرون نیامد آن را تبسم نامند و اگر آوازخنده بحدی بود که از مسافتی هم شنیده می شد آن را قهقهه خوانند و اگر مانند هیچیک از این دو نبود آن را ضحک گویند - انتهی. و نیز گفته اند ضحک و قهقهه مترادف باشند و قهقهه آن است که بانگ قاه قاه از دهان شنیده شود. ولی اکثر بر آنند که ضحک آن است که ضاحک فقط آواز خود بشنود ولی قهقهه آن است که آواز خنده بگوش غیر نیز برسد ولی تبسم لبخند و خندۀ بی آواز را گویند. کذا یستفاد من جامع الرموز و البیرجندی. و ضاحک اسم فاعل از ضحک است بمعنی خنده کننده و ضاحکه یکی از چهار دندان که از پس نیش بود و ضواحک جمع ضاحکه، و وی را ضاحکه از آن جهه گویند که در گاه خنده پیدا شود. کذا فی بحر الجواهر، نزد اهل رمل اسم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند بدین صورت إ
خنده. خندۀ به آواز. (غیاث) ، بانگ کپی. (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحک بکسر ضاد و بفتح آن نیز آمده و بسکون حاء مهمله و بکسر ضاد و حاء نیز استعمال شده و چنانچه در منتخب اللغات ذکر کرده عبارتست از کیفیتی راسخه که حاصل می شود از جنبش روح بسوی خارج ناگهانی براثر خوشی و سرور که آدمی را عارض می شود و بالنتیجه می خندد، کذا فی الجرجانی. و در کلیات ابوالبقاء گوید:قهقهه خندیدنیست که در حال خنده دندانهای نواجذ ظاهر گردیده و آواز خنده هم شنیده شود، و ضحک خندیدن بدون آواز است و تبسم لبخند و آهسته تر از ضحک است، پس قهقهه و ضحک و تبسم از حیث طبقه بندی مانند نوم و نعاس و سِنه باشد. برخی گفته اند گشاده روئی اگر بحدی رسید که درنتیجۀ سرور دندانهای آدمی آشکار گردید و آوازی از دهان بیرون نیامد آن را تبسم نامند و اگر آوازخنده بحدی بود که از مسافتی هم شنیده می شد آن را قهقهه خوانند و اگر مانند هیچیک از این دو نبود آن را ضحک گویند - انتهی. و نیز گفته اند ضحک و قهقهه مترادف باشند و قهقهه آن است که بانگ قاه قاه از دهان شنیده شود. ولی اکثر بر آنند که ضحک آن است که ضاحک فقط آواز خود بشنود ولی قهقهه آن است که آواز خنده بگوش غیر نیز برسد ولی تبسم لبخند و خندۀ بی آواز را گویند. کذا یستفاد من جامع الرموز و البیرجندی. و ضاحک اسم فاعل از ضحک است بمعنی خنده کننده و ضاحکه یکی از چهار دندان که از پس نیش بود و ضواحک جمع ضاحکه، و وی را ضاحکه از آن جهه گویند که در گاه خنده پیدا شود. کذا فی بحر الجواهر، نزد اهل رمل اسم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند بدین صورت إ
خارش. حکاک. (دهار) (نصاب) ، بیماری خارش. هر بیماری که خارش دارد چون جرب و مانند آن. خنش. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حکه بکسر حاء حطی آنچه که خارش آورد، مانند جرب و امثال آن. و حکۀ دماغ آن است که آدمی هنگام استنشاق هوای سرد بیابد در دماغ خود سوزش بسیار زننده ای که موجب ریزش اشک از دیدگان شود. و گاه شود که این سوزش در غیر موقع استنشاق هوای سرد نیزعارض گردد، چنانچه در بحرالجواهر ذکر کرده و در آقسرایی و شرح قانونچه گفته است که فرق بین حکه و جرب آن است که جرب دانه های کوچک چندیست که پاره ای از آن دانه ها نیز بزرگ و در تری و خشکی هم بین آنها اختلاف باشد. و گاهی آن دانه ها چرک کنند و خارش سختی داشته باشند. اما حکه اساساً دانه ندارد، جرب. گر، جرب خشک، حاجت خاریدن، ابنه. خارشک، نوعی ازبازیچۀ کودکان و آن استخوانی باشد که آنرا بسایند تا سپید گردد و دورتر اندازند و هر کس آنرا بگیرد غالب او باشد. (منتهی الارب). ج، حکک. (مهذب الاسماء)
خارش. حکاک. (دهار) (نصاب) ، بیماری خارش. هر بیماری که خارش دارد چون جرب و مانند آن. خَنِش. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حکه بکسر حاء حطی آنچه که خارش آورد، مانند جرب و امثال آن. و حکۀ دماغ آن است که آدمی هنگام استنشاق هوای سرد بیابد در دماغ خود سوزش بسیار زننده ای که موجب ریزش اشک از دیدگان شود. و گاه شود که این سوزش در غیر موقع استنشاق هوای سرد نیزعارض گردد، چنانچه در بحرالجواهر ذکر کرده و در آقسرایی و شرح قانونچه گفته است که فرق بین حکه و جرب آن است که جرب دانه های کوچک چندیست که پاره ای از آن دانه ها نیز بزرگ و در تری و خشکی هم بین آنها اختلاف باشد. و گاهی آن دانه ها چرک کنند و خارش سختی داشته باشند. اما حکه اساساً دانه ندارد، جرب. گر، جرب خشک، حاجت خاریدن، اُبنه. خارشک، نوعی ازبازیچۀ کودکان و آن استخوانی باشد که آنرا بسایند تا سپید گردد و دورتر اندازند و هر کس آنرا بگیرد غالب او باشد. (منتهی الارب). ج، حکک. (مهذب الاسماء)
لحکاء. کرمکی است کبود درازدم شبیه کربسه. (منتهی الارب). در شرایع از محرمات حیوان آمده است: و کذا یحرم الیربوع و القنفذ و الوبر و الفنک و السمور و السنجاب و العضاه و اللحکه و هی دویبه یغوص فی الرمل تشبه بها اصابع العذاری. (شرایع کتاب الاطعمه والاشربه)
لحکاء. کرمکی است کبود درازدُم شبیه کربسه. (منتهی الارب). در شرایع از محرمات حیوان آمده است: و کذا یحرم الیربوع و القنفذ و الوبر و الفنک و السمور و السنجاب و العضاه و اللحکه و هی دویبه یغوص فی الرمل تشبه بها اصابع العذاری. (شرایع کتاب الاطعمه والاشربه)
تأنیث ضاحک، دندانی که در وقت خنده پیدا گردد. (منتهی الارب). دندانهائی که از خنده بنماید. یکی از چهار دندان که پس از نیشتر باشد. نام دندانی که پس از نیش بود. چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است. (منتهی الارب). یکی از دندانهای ضواحک. ج، ضواحک
تأنیث ضاحک، دندانی که در وقت خنده پیدا گردد. (منتهی الارب). دندانهائی که از خنده بنماید. یکی از چهار دندان که پس از نیشتر باشد. نام دندانی که پس از نیش بود. چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است. (منتهی الارب). یکی از دندانهای ضواحک. ج، ضواحک