- صَحَّحَ
- تصحیح کردن، درست است، تأیید کردن، اصلاح کردن، راست کردن
معنی صَحَّحَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نمک پاشیدن، نمک
ترمیم کردن، آشتی
فریاد زدن، او فریاد زد
خش خش کردن، روزنامه ها، صدای خش خش کردن
درستی، سلامتی، سلامتی عقل
ادغام کردن، او متّحد شد، یکپارچه کردن، تک کردن، متّحد شدن
واضح کردن، او توضیح داد، پاک کردن، تاکید کردن
داغ کردن، خطّ چشم درست کرد
خوش آمد گفتن، او استقبال کرد
کوچک کردن، او کوچک شد
بیان کردن، او اعلام کرد
سوت زدن، صفر
طرّاحی کردن، او مصمّم بود
صنعتی کردن، ساختن
دسته بندی کردن، طبقه بندی شده است، طبقه بندی کردن
رأی دادن، صدا
تصویر کشیدن، عکس، فیلم ساختن، عکس گرفتن
تصویب کردن، صداقت، تأیید کردن
مشکل کردن، دشوار است
تکرار کردن، درست است، صدا دادن، صدای بلند دادن، داد زدن، برق زدن