جدول جو
جدول جو

معنی شیم - جستجوی لغت در جدول جو

شیم
شیمه ها، خلق ها، خوی ها، عادات، جمع واژۀ شیمه
تصویری از شیم
تصویر شیم
فرهنگ فارسی عمید
شیم
نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت، سیم برای مثال می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فگند / گفتی از لاله پشیزه ستی بر ماهی شیم (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)
تصویری از شیم
تصویر شیم
فرهنگ فارسی عمید
شیم
(تَ)
درنیام کردن شمشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شمشیر در نیام کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، برکشیدن شمشیر را (از اضداد). (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، سر دروا نگریستن برق را برای دیدن آن که کجا می رود و کجامی بارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به آسمان نگریستن به امید باران در برق و جز آن. (یادداشت مؤلف). نگریستن تا به کجا بارد. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، رسیدن نره در بردن دوشیزگی مراد خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غبارآلود ساختن هر دو پای کسی را به خاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ظاهر شدن خط سیاه بر پوست کس، استوار کردن و راست نمودن حمله را در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درآمدن در چیزی، پنهان کردن چیزی در چیزی یا جایی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سرد شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
شیم
(شَ یَ)
هر زمینی که آنرا از پیش نکنده باشند و به سختی و صلابت خود باقی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شیم
(یَ)
جمع واژۀ شیمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). خلقها. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). خویهای نیک. (دهار). عادتها و خویها، و جمع واژۀ شیمه است. (غیاث). جمع واژۀ شیمه، به این معنی خویهای و خصلتها: الظلم من شیم النفوس. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ شیمه. خلقها. طبیعتها. عادتها. (فرهنگ فارسی معین) : غور کردم و مکارم شیم ایشان از ادراک افهام و اوهام گذشته. (ترجمه تاریخ یمینی). کریمۀ بر و شریفۀ کرم که در محاسن شیم یکتا بود... از شوی خویش بیزاری جست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). رجوع به شیمه شود.
- خجسته شیم، خوش خوی. نیک خلق. نیک سرشت:
همه اجداد او خجسته شیم.
(از حبیب السیر ج 3 ص 322).
- خوب شیم، نیکونهاد. خوب سرشت:
هر کجا گویی بوسهل وزیر شه شرق
همه گویند کریم و سخی و خوب شیم.
فرخی.
- شیطان شیم، دیوخصلت. شیطان صفت:
پس مگو کایمه همه آدمی اند
آدمی هست که شیطان شیم است.
خاقانی.
- کریم الشیم، که خوی بخشندگی و بزرگواری دارد. بزرگ منش:
داد ببین تا کجاست فضل ببین تا که راست
کیست عظیم الفعال کیست کریم الشیم.
خاقانی.
- کیوان شیم، که خوی و خصلت عالی دارد:
چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل
علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
شیم
قسمی ماهی فلس دار که در پشت نقطه های سیاه دارد، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (از غیاث) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، ماهیی بود سپید و به رود جیحون بسیار بود، (لغت فرس اسدی)، سیم، (فرهنگ فارسی معین) :
می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم،
معروفی،
تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید
تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم،
فرخی،
چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک،
لبیبی،
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چو ماهی شیم،
ابوحنیفۀ اسکافی،
ماه دیده ست کسی نرمتر ازماهی شیم،
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389)،
میروی هموار و گویی ایدرم
مار می گیری که این ماهیست شیم،
ناصرخسرو،
اندر پلیدزادگی و پاکزادگی
تو چغز حوض کوثر و من شیم کوثرم،
سوزنی،
ز ناسپاسی یک موی او به زیر زمین
شود چو سرمه سم گاو با پشیزۀ شیم،
سوزنی،
زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی شیم،
سوزنی،
سموم قهر تو با آب اگر عتاب کند
پشیز دام شود بر مسام ماهی شیم،
انوری (از جهانگیری)،
زلفهایش بدست من چون شست
من چو صیاد و او چوماهی شیم،
بخاری (از انجمن آرا)،
آیا شیم ماهی غزل لاله یا قزل آلاست ؟
، کلمه ای است که در تعظیم و تبجیل مانند شیخ و خواجه و حضرت و جناب استعمال می کنند، (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
شیم
نام ماهیی که یونس را فروبرده بود، (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
شیم
رودخانه ای که از کوههای دیلمان به جانب گیلان می رود، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، بعضی گفته اند که شیم نام رودخانه ای است که ماهی شیم را بدان نام بازخوانند، (از فرهنگ اوبهی)، نام رودی است، (لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
شیم
جمع واژۀ اشیم و شیماء، جمع واژۀ شیام، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، رجوع به مفردهای کلمه شود، ماهیی است، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نوعی از ماهی، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به ’شیم’ فارسی شود
لغت نامه دهخدا
شیم
زمین بیکاره زمین فکنده پارسی تازی گشته ماهی سیم در پارسی شیم نیز گفته می شود جمع شیمه خلقها طبیعتها عادتها
فرهنگ لغت هوشیار
شیم
سیم، نوعی ماهی سفید که پشتش خال های سیاه دارد
تصویری از شیم
تصویر شیم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیما
تصویر شیما
(دخترانه)
زن زیبای عرب، زنی که روی چانه اش خال دارد، نام دختر حلیمه سعدیه دایه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق، خوی، طبیعت، عادت
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
در چیزی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن چیزی در چیزی دیگر و از این معنی است: ’تشیم الحریق القصب’. (از اقرب الموارد). آتش بجایی درشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، درآمدن پیری. (از منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن پیری بر کسی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مانند پدر شدن در خوی و طبیعت و در شکل و روش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب حشمت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ یَ)
جایی است. و این بجز اشیم است که تثنیۀ آن اشیمان بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ یَ)
باخال. ج، شیم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه نشان مادرزاد دارد. خالدار. مؤنث: شیماء.
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
ابن شقیق بن ثور. معاصر عبیدالله بن زیاد بن ظبیان بود که مصعب بن زبیر را کشت. اشیم به عبیدالله گفت: تو که سر مصعب بن زبیر را نزد عبدالملک بن مروان بردی در روز رستاخیز به خدا چه پاسخ خواهی داد؟ عبیدالله گفت: خاموش باش، چه اگر خوارج در رستاخیز سخن بگویند تو از صعصعه بن صوحان خطیب تر خواهی بود. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 260 شود
ابن اسحاق از عبدالله بن ابی بکر از عبدالله بن مکنف حارثی آورده است که وی در زمرۀ کسانی بود که عمر بن خطاب برای آنان از وادی القری سهمی تعیین کرد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیمی معدنی
تصویر شیمی معدنی
در فرانسوی کانماتشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
حربه آهنین و فولادین که دارای سینه ای بلند و منحنی و دمه ای برنده است، روشنایی صبح (آفتاب) (قیاس کنید با تیغ) یا شمشیر گوشتی. (گوشتین) زبان. یا شمشیر حواله (فرق) کسی کردن، شمیر بر (سر) او زدن، درختچه ای است از تیره شمشیریان جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در جنگلهای شمال ایران فراوانست شیمشیر تقیه الراهب شجره الفهم، هل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق خوی طبیعت عادت، جمع شیم
فرهنگ لغت هوشیار
علمی است که در آن از خواص اجسام طبیعی و تغییرات عمیق گوهرها و عناصر بحث می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمی آلی
تصویر شیمی آلی
در فرانسوی ماتشناسی زیویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمی حیوانی
تصویر شیمی حیوانی
در فرانسوی جانماتشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمی دان
تصویر شیمی دان
آن که علم شیمی داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمی صنعتی
تصویر شیمی صنعتی
در فرانسوی ماتشناسی تخشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمیایی
تصویر شیمیایی
ماتیک منسوب به شیمی: فعل و انفعالات شیمیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمیست
تصویر شیمیست
کسی که علم شیمی می داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیم
تصویر اشیم
خالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیم
تصویر حشیم
تهم، مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشیم
تصویر جشیم
درشت، ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیم
تصویر اشیم
((اَ یَ))
آن که نشان مادرزادی دارد، خال دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیمی
تصویر شیمی
کیمیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیمیدان
تصویر شیمیدان
کیمیاگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیمیایی
تصویر شیمیایی
کیمیایی
فرهنگ واژه فارسی سره