جدول جو
جدول جو

معنی شیم

شیم
سیم، نوعی ماهی سفید که پشتش خال های سیاه دارد
تصویری از شیم
تصویر شیم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شیم

شیم

شیم
زمین بیکاره زمین فکنده پارسی تازی گشته ماهی سیم در پارسی شیم نیز گفته می شود جمع شیمه خلقها طبیعتها عادتها
فرهنگ لغت هوشیار

شیم

شیم
نوعی ماهی سفید با خال های سیاه در پشت، سیم برای مِثال می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فگند / گفتی از لاله پشیزه ستی بر ماهی شیم (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)
شیم
فرهنگ فارسی عمید

شیم

شیم
جَمعِ واژۀ اَشْیَم و شَیْماء، جَمعِ واژۀ شیام، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، رجوع به مفردهای کلمه شود، ماهیی است، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نوعی از ماهی، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به ’شیم’ فارسی شود
لغت نامه دهخدا

شیم

شیم
رودخانه ای که از کوههای دیلمان به جانب گیلان می رود، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، بعضی گفته اند که شیم نام رودخانه ای است که ماهی شیم را بدان نام بازخوانند، (از فرهنگ اوبهی)، نام رودی است، (لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا

شیم

شیم
نام ماهیی که یونس را فروبرده بود، (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا

شیم

شیم
قسمی ماهی فلس دار که در پشت نقطه های سیاه دارد، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (از غیاث) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، ماهیی بود سپید و به رود جیحون بسیار بود، (لغت فرس اسدی)، سیم، (فرهنگ فارسی معین) :
می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم،
معروفی،
تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید
تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم،
فرخی،
چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک،
لبیبی،
مرد باید که مار گرزه بود
نه نگار آورد چو ماهی شیم،
ابوحنیفۀ اسکافی،
ماه دیده ست کسی نرمتر ازماهی شیم،
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389)،
میروی هموار و گویی ایدرم
مار می گیری که این ماهیست شیم،
ناصرخسرو،
اندر پلیدزادگی و پاکزادگی
تو چغز حوض کوثر و من شیم کوثرم،
سوزنی،
ز ناسپاسی یک موی او به زیر زمین
شود چو سرمه سم گاو با پشیزۀ شیم،
سوزنی،
زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی شیم،
سوزنی،
سموم قهر تو با آب اگر عتاب کند
پشیز دام شود بر مسام ماهی شیم،
انوری (از جهانگیری)،
زلفهایش بدست من چون شست
من چو صیاد و او چوماهی شیم،
بخاری (از انجمن آرا)،
آیا شیم ماهی غزل لاله یا قزل آلاست ؟
، کلمه ای است که در تعظیم و تبجیل مانند شیخ و خواجه و حضرت و جناب استعمال می کنند، (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا

شیم

شیم
جَمعِ واژۀ شیمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). خلقها. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). خویهای نیک. (دهار). عادتها و خویها، و جَمعِ واژۀ شیمه است. (غیاث). جَمعِ واژۀ شیمه، به این معنی خویهای و خصلتها: الظلم من شیم النفوس. (یادداشت مؤلف). جَمعِ واژۀ شیمه. خلقها. طبیعتها. عادتها. (فرهنگ فارسی معین) : غور کردم و مکارم شیم ایشان از ادراک افهام و اوهام گذشته. (ترجمه تاریخ یمینی). کریمۀ بر و شریفۀ کرم که در محاسن شیم یکتا بود... از شوی خویش بیزاری جست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). رجوع به شیمه شود.
- خجسته شیم، خوش خوی. نیک خلق. نیک سرشت:
همه اجداد او خجسته شیم.
(از حبیب السیر ج 3 ص 322).
- خوب شیم، نیکونهاد. خوب سرشت:
هر کجا گویی بوسهل وزیر شه شرق
همه گویند کریم و سخی و خوب شیم.
فرخی.
- شیطان شیم، دیوخصلت. شیطان صفت:
پس مگو کایمه همه آدمی اند
آدمی هست که شیطان شیم است.
خاقانی.
- کریم الشیم، که خوی بخشندگی و بزرگواری دارد. بزرگ منش:
داد ببین تا کجاست فضل ببین تا که راست
کیست عظیم الفعال کیست کریم الشیم.
خاقانی.
- کیوان شیم، که خوی و خصلت عالی دارد:
چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل
علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

شیم

شیم
هر زمینی که آنرا از پیش نکنده باشند و به سختی و صلابت خود باقی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا