جمع واژۀ شیمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). خلقها. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3). خویهای نیک. (دهار). عادتها و خویها، و جمع واژۀ شیمه است. (غیاث). جمع واژۀ شیمه، به این معنی خویهای و خصلتها: الظلم من شیم النفوس. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ شیمه. خلقها. طبیعتها. عادتها. (فرهنگ فارسی معین) : غور کردم و مکارم شیم ایشان از ادراک افهام و اوهام گذشته. (ترجمه تاریخ یمینی). کریمۀ بر و شریفۀ کرم که در محاسن شیم یکتا بود... از شوی خویش بیزاری جست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444). رجوع به شیمه شود. - خجسته شیم، خوش خوی. نیک خلق. نیک سرشت: همه اجداد او خجسته شیم. (از حبیب السیر ج 3 ص 322). - خوب شیم، نیکونهاد. خوب سرشت: هر کجا گویی بوسهل وزیر شه شرق همه گویند کریم و سخی و خوب شیم. فرخی. - شیطان شیم، دیوخصلت. شیطان صفت: پس مگو کایمه همه آدمی اند آدمی هست که شیطان شیم است. خاقانی. - کریم الشیم، که خوی بخشندگی و بزرگواری دارد. بزرگ منش: داد ببین تا کجاست فضل ببین تا که راست کیست عظیم الفعال کیست کریم الشیم. خاقانی. - کیوان شیم، که خوی و خصلت عالی دارد: چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم. خاقانی