محلی در دامنۀ توچال مشرف بر تهران در شمال پس قلعه که آنجا را به مناسبت وجود آبشار دوشاخه، آبشار دوقلو نیز گویند. دراین محل امروزه پایگاهی برای استراحت کوهنوردان و کسانی که به قلۀ توچال صعود می کنند ایجاد کرده اند
محلی در دامنۀ توچال مشرف بر تهران در شمال پس قلعه که آنجا را به مناسبت وجود آبشار دوشاخه، آبشار دوقلو نیز گویند. دراین محل امروزه پایگاهی برای استراحت کوهنوردان و کسانی که به قلۀ توچال صعود می کنند ایجاد کرده اند
بهای شیر و قیمت شیر، انعامی که پس از بازگرفتن کودک از شیر به دایۀ وی می دهند. (ناظم الاطباء)، مزد دایگی و شیر که به کودک دهند: موسی را به وی [به مادر موسی] دادند [فرعون و زنش] و اقرار کردند که هر ماهی دویست دینار شیربها به او بدهند. (قصص الانبیاء)، آنچه از قماش و زر و گوهر و سیم که در هنگام عروسی از خانه داماد به خانه عروس فرستند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث) (از برهان). پول نقدی که خانوادۀ عروس از داماد گیرد: اول بیار شیربهای عروس عقل وآنگه ببر قبالۀ اقبال رایگان. خاقانی. عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا که عمر بیش بها دادمش به شیربها. خاقانی. دختری این مرغ به آن مرغ داد شیربها خواهد از او بامداد. نظامی. طوفان درم به آسمان رفت در شیربها سخن ز جان رفت. نظامی. بر عروسیش داد شیربها با عروسش ز بند کرد رها. نظامی. ، کابین. دست پیمان.مهر. صداق. صدقه، [ص د ق ] . (یادداشت مؤلف)
بهای شیر و قیمت شیر، انعامی که پس از بازگرفتن کودک از شیر به دایۀ وی می دهند. (ناظم الاطباء)، مزد دایگی و شیر که به کودک دهند: موسی را به وی [به مادر موسی] دادند [فرعون و زنش] و اقرار کردند که هر ماهی دویست دینار شیربها به او بدهند. (قصص الانبیاء)، آنچه از قماش و زر و گوهر و سیم که در هنگام عروسی از خانه داماد به خانه عروس فرستند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث) (از برهان). پول نقدی که خانوادۀ عروس از داماد گیرد: اول بیار شیربهای عروس عقل وآنگه ببر قبالۀ اقبال رایگان. خاقانی. عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا که عمر بیش بها دادمش به شیربها. خاقانی. دختری این مرغ به آن مرغ داد شیربها خواهد از او بامداد. نظامی. طوفان درم به آسمان رفت در شیربها سخن ز جان رفت. نظامی. بر عروسیش داد شیربها با عروسش ز بند کرد رها. نظامی. ، کابین. دست پیمان.مهر. صداق. صَدُقه، [ص َ دُ ق َ] . (یادداشت مؤلف)
شیرفام. شیری، قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف) : و منه (من اللؤلؤ ما یشبه اللبن فیسمی شیربام. (الجماهر بیرونی). خیر الفیروزج الشیربام الاخضر الاّسمانجونی العتیق. (جاحظ) ، (از مجلۀ مجمع علمی دمشق ص 331). و گویا معرب شیرفام باشد
شیرفام. شیری، قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف) : و منه (من اللؤلؤ ما یشبه اللبن فیسمی شیربام. (الجماهر بیرونی). خیر الفیروزج الشیربام الاخضر الاَّسمانجونی العتیق. (جاحظ) ، (از مجلۀ مجمع علمی دمشق ص 331). و گویا معرب شیرفام باشد
نام خانوادگی میرزا حسن خان مشیرالدوله وزیر و رئیس الوزراء چندین کابینه پس از مشروطیت ایران، متوفی در 29 آبان 1314 هجری شمسی مؤلف سه جلد تاریخ ایران باستان چاپ سال 1311 تا 1317 هجری شمسی و برادر وی مرحوم میرزا حسین خان مؤتمن الملک نمایندۀ مجلس شورای ملی ایران از دورۀ اول تا دورۀششم و رئیس آن مجلس در دورۀ چهارم تقنینیه متوفی در 9 شهریور 1326 و مرحوم ابوالحسن معاضدالسلطنه نوادۀ عم آن دو متوفی در 12 آذر 1318 رحمه اﷲ علیهما
نام خانوادگی میرزا حسن خان مشیرالدوله وزیر و رئیس الوزراء چندین کابینه پس از مشروطیت ایران، متوفی در 29 آبان 1314 هجری شمسی مؤلف سه جلد تاریخ ایران باستان چاپ سال 1311 تا 1317 هجری شمسی و برادر وی مرحوم میرزا حسین خان مؤتمن الملک نمایندۀ مجلس شورای ملی ایران از دورۀ اول تا دورۀششم و رئیس آن مجلس در دورۀ چهارم تقنینیه متوفی در 9 شهریور 1326 و مرحوم ابوالحسن معاضدالسلطنه نوادۀ عم آن دو متوفی در 12 آذر 1318 رحمه اﷲ علیهما
جایی که درآن شیر (اسد) فراوان باشد، (ناظم الاطباء) : ارض مأسده، زمین شیرناک، (صراح اللغه)، زمینی که شیر بیشه در آن فراوان باشد، مأسده، (یادداشت مؤلف) : کوهها و قلعه ها و بناهای بلند و کوشکهای ملوک و بیابانها و سنگریزه ها و زمینهای شیرناک، (التفهیم) پر از شیر و شیردار، (ناظم الاطباء)، مملو از لبن، پرشیر: گاوی شیرناک، اشتری شیرناک، ستور شیرناک، (یادداشت مؤلف)، خبر، نعوس، ماده شتر شیرناک، (منتهی الارب)، لبن، شیرناک شدن میش، (یادداشت مؤلف)، لهوم، ناقۀ شیرناک، (صحاح اللغه)
جایی که درآن شیر (اسد) فراوان باشد، (ناظم الاطباء) : ارض مأسده، زمین شیرناک، (صراح اللغه)، زمینی که شیر بیشه در آن فراوان باشد، مأسده، (یادداشت مؤلف) : کوهها و قلعه ها و بناهای بلند و کوشکهای ملوک و بیابانها و سنگریزه ها و زمینهای شیرناک، (التفهیم) پر از شیر و شیردار، (ناظم الاطباء)، مملو از لبن، پرشیر: گاوی شیرناک، اشتری شیرناک، ستور شیرناک، (یادداشت مؤلف)، خبر، نعوس، ماده شتر شیرناک، (منتهی الارب)، لبن، شیرناک شدن میش، (یادداشت مؤلف)، لهوم، ناقۀ شیرناک، (صحاح اللغه)
شیرمالیده، مالیده با شیر، مخمر با شیر، با شیر سرشته، یک قسم نانی که با شیر پزند، (ناظم الاطباء)، قسمی نان که با شیر خمیر کنند، نان ستبر و کوچک که بجای آب خمیر آنرا با شیر بسرشند، (یادداشت مؤلف)
شیرمالیده، مالیده با شیر، مخمر با شیر، با شیر سرشته، یک قسم نانی که با شیر پزند، (ناظم الاطباء)، قسمی نان که با شیر خمیر کنند، نان ستبر و کوچک که بجای آب خمیر آنرا با شیر بسرشند، (یادداشت مؤلف)
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند