- شیرمال
- شیرمالیده، نوعی نان که آرد آن را با شیر خمیر می کنند
معنی شیرمال - جستجوی لغت در جدول جو
- شیرمال
- نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن پزند
مانند شیر، کنایه از دلیر، پردل
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، فرشه، پله، شمه، فلّه
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شیر بچه، همچون شیر، زاده شیر، شجاع، طبق بعضی از نسخه های شاهنامه نام جارچی انوشیروان پادشاه ساسانی
روحانی
فرانسوی پاد سرشت
دیوث بی حمیت
مهمان میهمان
یاقوت سرخ، حریر منقش و ملون
فرانسوی دلبر دلربا دلارام شاره شاره ازچیرا سنسکریت ساره دستار برای مردان، چادر رنگین برای زنان
مار بزرگ
شترروش
جانب روبروی کسی که محل طلوع آفتاب در جانب راست او قرار گیرد طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد، مقابل جنوب، بادی که از جانب شمال وزد، سمت چپ مقابل یمین. یا بلاد شمال. شهرهایی که در قسمت شمالی کره زمین یا کشوری واقع شده اند. یا قطب شمال. آن قطب از کره زمین که بمحاذات ستاره قطبی باشد
مانند شیر: شیروار با شمشیر صاعقه کردار حمله برده
قسمی از ماهی که از دندان آن دسته کارد و چاقو می سازند، سنگ صدفی نفیس
شجاع، دلیر، بچه شیر
ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند، ظرف شیرخوری
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
پارسی تازی گشته شهرمان سیکا (اردک وحشی)
دلیر، دلاور، شجاع، بی باک
مهمان، مهمان ناخوانده، طفیلی، برای مثال دل دستگاه توست به دست جهان مده / کاین گنج خانه را ندهد کس به ایرمان (خاقانی - ۳۰۹)
یاقوت سرخ، حریر منقش، بهرمان
جایگاه شیر، جایی که شیر بسیار باشد
مانند سر شیر، آنچه به شکل سر شیر باشد، برای مثال ور به روی آسمان داری تو گرز شیرسار / شیر گردون را مطیع شیر شادروان کنی (عمعق - ۱۹۴)
تنها پرنده ای که به بچۀ خود شیر می دهد، خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
ماهی بزرگ، نوعی ماهی بزرگ، ماهی عنبر، کاشالوت، نوعی صدف که از آن تکمه درست می کنند
پیر فرتوت، پیر سفیدمو. بیشتر دربارۀ زنان می گویند
عنکبوت زیرا مگس را شکار می کند، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
ویژگی شیرخواره ای که از بسیار خوردن شیر سرمست و سرحال شده
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرانسوی برگردان