- شکیبیده
- صبر کرده آرام گرفته
معنی شکیبیده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
صبر کردن آرام گرفتن
صبر کننده و تحمل نماینده، قانع
صبر کردن، آرام گرفتن، طاقت آوردن
صبر کننده، برای مثال تو در کنج کاشانه پنهان شوی / شکیبنده چون شخص بی جان شوی (نظامی۶ - ۱۰۵۶)
صبرکرد
بیکسو رفته کناره گرفته، از جایی بجایی شده، تحاشی کرده، انحراف یافته منحرف، فریفته (بعشق)
((دَ یا دِ))
فرهنگ فارسی معین
به یکسو رفته، کناره گرفته، از جایی به جایی شده، تحاشی کرده، انحراف یافته، منحرف، فریفته (به عشق)
جست و خیز کرده جهیده، جفتک انداخته
بانگ بر آروده، نعره زده، صفیر زده، نالیده، غریده (رعد)، پژمرده افسرده
ترسیده
بسر در آمده سمندری خورده (ستور)
شکافته، چاک خورده
شکار کرده، شکسته در هم شکسته
آمیخته درهم شده
مخلوط شدن، آمیخته شدن
آمیخته شونده، لزرنده
لرزنده، آمیخته شونده
از راه برگردنده، روگرداننده، برای مثال ز اندرز موبد شکیبنده شد / سر از راه سوداش کیبنده شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۹)
از راه گشتن، منحرف شدن، کج رفتن
لرزیدن، تپیدن، فریفته شدن، شیفته شدن، آشفته شدن، درهم شدن، آمیخته شدن
کوفته مقروع: گوشت کوبیده، زده مضروب
محنرف کردن از راه، بضلالت افکندن، اضلال، از راستی به کژی افکندن
کوفته، نرم شده
آردی که گندم برنج نخود یا جو آنرا بریان کرده باشند