جدول جو
جدول جو

معنی شکوخیده

شکوخیده((شُ دَ یا دِ))
سکندری خورده، لغزیده، ترسیده
تصویری از شکوخیده
تصویر شکوخیده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شکوخیده

شکوخیده

شکوخیده
بسردرآمده. سکندری خورده. (یادداشت مؤلف) :
چون بگردد پای او از پایدان
خود شکوخیده بماند همچنان.
رودکی
لغت نامه دهخدا

آشکوخیده

آشکوخیده
لغزیده، به سردرآمده، سکندری خورده، برای مِثال چون بگردد پای او از پای دار / آشکوخیده بماند همچنان (رودکی - ۵۰۹)
آشکوخیده
فرهنگ فارسی عمید

شکوخیدن

شکوخیدن
سکندری خوردن، لغزیدن، به سر در آمدن، ترسیدن، افتادن برای مِثال چو از سرکشی کرد هر سو نگاه / شکوخید و افتاد بر خاک راه (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۶)،
شکوخیدن
فرهنگ فارسی عمید