جدول جو
جدول جو

معنی شکوخیده - جستجوی لغت در جدول جو

شکوخیده
(شِ / شُ دَ / دِ)
بسردرآمده. سکندری خورده. (یادداشت مؤلف) :
چون بگردد پای او از پایدان
خود شکوخیده بماند همچنان.
رودکی
لغت نامه دهخدا
شکوخیده
ترسیده
تصویری از شکوخیده
تصویر شکوخیده
فرهنگ لغت هوشیار
شکوخیده
((شُ دَ یا دِ))
سکندری خورده، لغزیده، ترسیده
تصویری از شکوخیده
تصویر شکوخیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
(دخترانه)
با شکوه، دارنده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نکوهیده
تصویر نکوهیده
سرزنش شده، زشت شمرده شده، ناپسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
لغزنده، افتاده، لغزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخنده
تصویر شکرخنده
خندۀ شیرین، خندۀ زیر لب، تبسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوفیدن
تصویر شکوفیدن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخولیده
تصویر شخولیده
نالیده، پژمرده، افسرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوخیدن
تصویر شکوخیدن
سکندری خوردن، لغزیدن، به سر در آمدن، ترسیدن، افتادن برای مثال چو از سرکشی کرد هر سو نگاه / شکوخید و افتاد بر خاک راه (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۶)،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکوخیدن
تصویر آشکوخیدن
به سر درآمدن و افتادن، سکندری خوردن، لغزیدن، برای مثال آشکوخد بر زمین هموارتر / همچنان چون بر زمین دشخوارتر (رودکی - ۵۳۶)، خطا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکوخیده
تصویر آشکوخیده
لغزیده، به سردرآمده، سکندری خورده، برای مثال چون بگردد پای او از پای دار / آشکوخیده بماند همچنان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخیده
تصویر اشکوخیده
لغزیده، سکندری خورده، به سردرآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخیدن
تصویر اشکوخیدن
به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ / اِ دَ / دِ)
لغزیده و بسردرآمده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ شُ دَ)
لغزیدن. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (غیاث) (آنندراج). عثر. عثرت. عثار. وقره. بشکوخیدن. آشکوخیدن. تعثر. عثیر. لغزیدن. (یادداشت مؤلف). هفوت. (صراح اللغه). وقره. (منتهی الارب). و رجوع به شکوخیده شود.
- شکوخیدن زبان، لغزش زبان. تپق زدن زبان: عثار، شکوخیدن زبان در سخن. (یادداشت مؤلف). تعثر، شکوخیدن زبان در سخن. (منتهی الارب).
، بسر درآمدن و افتادن خواه ستور بارکش یا آدمی. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). افتادن. (غیاث). به سر درآمدن بود مثلاً کسی تند و تیز به راهی میرفته باشد و پایش بر کلوخی یا سنگی بخورد یا به سوراخی دررود و بیفتد، گویند: شکوخید. (فرهنگ جهانگیری). بسر درآمدن و افتادن اسب و آدم باشد و پای لغز خوردن و رسیدن و پیش پا خوردن و پا به سنگ آمدن و شکوخه خوردن اسب و سکندری خوردن اسب وسکندری یافتن از مترادفات آن است. (آنندراج). سکندری خوردن. پای از جای بشدن. پایش از جای دررفتن. بسر درآمدن. زمین خوردن. افتادن. درغلطیدن. برغلطیدن. به رو درافتادن. به پشت افتادن. سرسم رفتن. (یادداشت مؤلف) :
چو از سرکشی کرد هر سو نگاه
شکوخید و افتاد بر خاک راه.
رودکی.
ظلم از نهیب شاه جهان تند می گریخت
کاندر عدم فتاد و شکوخید از کلوخ.
(از فرهنگ جهانگیری).
- درشکوخیدن، گیر کردن پای در جایی و بسردرآمدگی: تعتت الدابه، درشکوخیدن ستور در ریگ. تع، درشکوخیدن ستور در ریگ. (منتهی الارب).
، ترسیدن. هیبت زده شدن. (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ خَ دَ / دِ)
لغزنده. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (برهان) ، تیزرو. سبکپا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اسب سکندری خورده و بسر درآینده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شئیت، اسب شکوخنده. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) ، هراسیده. (ناظم الاطباء). هیبت دارنده. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ / دِ)
ترسیده. هراسیده. (ناظم الاطباء). ترسیده. بیم برده. (برهان) ، اسب به سر درآمده. (ناظم الاطباء) (برهان). در این معنی ظاهراً دگرگون شده یا صورت دیگر شکوخیده است
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
اظهار بزرگی کرده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، اظهار وقار و گرانی نموده. (ناظم الاطباء) ، گوش به سخن کسی داده، زیباشده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، مشهور به وقار و جلال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکرفیده
تصویر شکرفیده
بسر در آمده سمندری خورده (ستور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکولیدن
تصویر شکولیدن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوفیدن
تصویر شکوفیدن
وا شدن غنچه گل و مانند آن، خندان شدن تبسم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهیده
تصویر نکوهیده
سرزنش شده عیب گفته مقابل ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
بیم دارنده ترسنده خایف
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیدن واهمه کردن، (شکوهید شکوهد خواهد شکوهید شکوهنده شکوهیده) اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن احتشام یافتن محترم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیبیده
تصویر شکیبیده
صبر کرده آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوخیدن
تصویر آشکوخیدن
از سرپنجه پای ناگهان لغزیدن سکندری رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخنده
تصویر اشکوخنده
لغزنده، خزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
ترسنده واهمه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوخیده
تصویر آشکوخیده
سکندری خورده لغزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوخنده
تصویر شکوخنده
((شُ خَ دَ یا دِ))
ترسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوخیدن
تصویر شکوخیدن
لغزیدن، سکندری خوردن، ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
احترام، بزرگ داشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نکوهیده
تصویر نکوهیده
مذموم
فرهنگ واژه فارسی سره