جدول جو
جدول جو

معنی شکوخ - جستجوی لغت در جدول جو

شکوخ
لغزش، خطا، لیز خوردن، افتادن
تصویری از شکوخ
تصویر شکوخ
فرهنگ فارسی عمید
شکوخ
(شِ / شُ)
اسم از شکوخیدن. (ناظم الاطباء). ریشه شکوخیدن بمعنی پای در جایی گیر کردن. آشکوخیدن، قدم به غلط برداشتن. لغزیدن. (فرهنگ لغات شاهنامه). افتادگی. سقوط. (ناظم الاطباء). بسر درآمدگی. (برهان) (آنندراج). کسی که پایش به چیزی درآید و به سر درافتد، گویند: بشکوخید. (فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ اسدی) ، لغزش. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) :
هرکه او در ره رود سرمست و شوخ
افتد اندر خاک خواری از شکوخ.
رودکی.
و رجوع به شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکوه
تصویر شکوه
(دخترانه)
شأن، حشمت، بزرگی، هیبت، وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکور
تصویر شکور
(پسرانه)
بسیار سپاسگزار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
بزرگی و جلال، شوکت، حشمت، مهابت، هیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
دستار، مندیل، دستمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوف
تصویر شکوف
پسوند متصل به واژه به معنای شکوفنده، برای مثال که لشکر شکوفان مغفر شکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱ - ۷۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکوخ
تصویر آشکوخ
سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخ
تصویر اشکوخ
سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، آشکوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوا
تصویر شکوا
گله کردن، شکایت کردن، گله و ناله، شکوه، شکایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکور
تصویر شکور
بسیار سپاسگزار و شکر کننده، پاداش دهنده، عطاکنندۀ ثواب جزیل برای عمل قلیل، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
گله، شکایت، مرض، بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوک
تصویر شکوک
شک ها، تردیدها، جمع واژۀ شک
فرهنگ فارسی عمید
سکندری
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ خَ / خِ)
لغزش. (ناظم الاطباء). عثرت. زلت. سقط. (یادداشت مؤلف) ، عثرت زبان. (یادداشت مؤلف) ، لغزش قلم. عثرت قلم. طغیان قلم. (یادداشت مؤلف) ، سقوط. افتادگی. (ناظم الاطباء). سکندری. سکندری خوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
لغزش را گویند که از لغزیدن است و امر بدین معنی هم هست یعنی بلغز و از پای درآی. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). و مصدر آن اشکوخیدن است. (انجمن آرا). اشکوخ و شکوخ لغزش بود و بسردرآمدگی. (از رشیدی). لغزیدن. (سروری) (شعوری).
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
مندیل و دستار، رومال و دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شیخ، خواجگان سالاران بخردان مرد پیر، مرد بزرگ خواجه، مرد عالم دانشمند، مرشد، رهبر دسته ای از عشایر عرب، رهبر یکی از فرقه های مذهبی، جمع شیوخ، جمع الجمع مشایخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوف
تصویر شکوف
شکاف و رخنه، شکافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکور
تصویر شکور
مردی بسیارشکر و سپاس کننده، ثنا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گمان مقابل یقین، جمع شکوک، تردید کردن در تکلیف شرع مانند تردید در رکعات نماز. یابه شک افتادن (در افتادن)، شک کردن ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
ترس و بیم، هراس و خوف، ترس ناشی از عظمت و جلال حریف و طرف مقابل شان و شوکت و حشمت و بزرگی و جاه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوی
تصویر شکوی
گله و شکوه، شکایت، رفع قصه
فرهنگ لغت هوشیار
گرازیدن (به تکبر راه رفتن و تکبر رورزیدن)، بلندی در کوه بیابان دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوخ
تصویر آشکوخ
سکندری ولغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوخ
تصویر آشکوخ
سکندری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوخ
تصویر اشکوخ
((اِ یا اُ))
لغزش، خزیدن، مجازاً، سهو، خطا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیوخ
تصویر شیوخ
((شُ))
جمع شیخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوی
تصویر شکوی
((شَ))
شکایت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
((شَ یا ش وِ))
شکایت، ناله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
((ش هْ))
ترس، بیم، شکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
((شُ هْ))
شوکت، مهابت، هیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکور
تصویر شکور
((شَ کُ))
بسیار شکر کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوب
تصویر شکوب
((شُ))
دستار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
ابهت، جلال، شوکت، عظمت
فرهنگ واژه فارسی سره