در کیستار نهادن و در قید نهادن، به تعذیب درآوردن. در رنج نهادن. (ناظم الاطباء) : رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجید تو چند لب و زلفک بت روی شکنجی. ناصرخسرو. - برشکنجیدن، رنج دادن: ز آز و فزونی برنجی همی روان را چرا برشکنجی همی. فردوسی. ، جلد کردن کتاب. (ناظم الاطباء)
در کیستار نهادن و در قید نهادن، به تعذیب درآوردن. در رنج نهادن. (ناظم الاطباء) : رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجید تو چند لب و زلفک بت روی شکنجی. ناصرخسرو. - برشکنجیدن، رنج دادن: ز آز و فزونی برنجی همی روان را چرا برشکنجی همی. فردوسی. ، جلد کردن کتاب. (ناظم الاطباء)
گرفتن عضوی باشد به سر ناخن. (آنندراج) (غیاث). قرز. نشگون گرفتن. وشگون گرفتن. (یادداشت مؤلف) : قرض، شکنجیدن به انگشتان. قرص، شکنجیدن به دو انگشت. لمص، شکنجیدن به دو انگشت کسی را. مرز، نرم شکنجیدن به انگشت. (منتهی الارب) : می شکنجد حور دستش می کشد کور حیران کز چه دردم می کند. مولوی
گرفتن عضوی باشد به سر ناخن. (آنندراج) (غیاث). قرز. نشگون گرفتن. وشگون گرفتن. (یادداشت مؤلف) : قرض، شکنجیدن به انگشتان. قرص، شکنجیدن به دو انگشت. لمص، شکنجیدن به دو انگشت کسی را. مرز، نرم شکنجیدن به انگشت. (منتهی الارب) : می شکنجد حور دستش می کشد کور حیران کز چه دردم می کند. مولوی
برکندن بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر بلند کردن، برافراختن ، آهیختن، آهختن، برآهختن، آختن، اختنبرای مثال خوب گفتن پیشه کن با هرکسی / کاین برون آهنجد از دل بیخ کین (ناصرخسرو - ۱۱۹)
برکندن بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانندِ شمشیر از غلاف یا دست از دستِ دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانندِ شمشیر بُلَند کَردَن، بَراَفراختَن ، آهیختَن، آهِختَن، بَرآهِختَن، آختَن، اَختَنبرای مثال خوب گفتن پیشه کن با هرکسی / کاین برون آهنجد از دل بیخ کین (ناصرخسرو - ۱۱۹)