معنی سکنجیده - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سکنجیده
سکنجیده
- سکنجیده
- تراشیده. (برهان) (آنندراج). و در بیت های زیر به معنی. خسته. مجروح:
سکنجیده همی داردم بدرد
ترنجیده همی داردم برنج.
ابوشکور.
ز تیرش رخ مه سکنجیده شد
ز تیغش دل چرخ رنجیده شد.
فردوسی.
، گزیده. (برهان) (آنندراج) ، سرفه کرده. (برهان). سرفیده. (آنندراج) ، آواز به گلو آورده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
سکنجیدن
- سکنجیدن
- تراشیدن، خراشیدن، برای مِثال رخسار تو را ناخن این چرخ «سکنجد» / تا چند لب لعل دلارام سکنجی (ناصرخسرو - لغت نامه - سکنجیدن)، گَزیدن، سرفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
سکنجیدن
- سکنجیدن
- سرفه کردن. (برهان). سرفیدن. (رشیدی) (آنندراج) ، تراشیدن. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) ، گزیدن، آواز به گلو کردن. (رشیدی) (برهان) (آنندراج) ، خستن. خراشیدن. مجروح کردن:
رخسار ترا ناخن این چرخ سکنجد
تا چند لب لعل دلارام سکنجی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا