معنی شکنجیدن
- شکنجیدن (مُ تَ ءَذْ ذی گَدی دَ)
- در کیستار نهادن و در قید نهادن، به تعذیب درآوردن. در رنج نهادن. (ناظم الاطباء) :
رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجید
تو چند لب و زلفک بت روی شکنجی.
ناصرخسرو.
- برشکنجیدن، رنج دادن:
ز آز و فزونی برنجی همی
روان را چرا برشکنجی همی.
فردوسی.
، جلد کردن کتاب. (ناظم الاطباء)
