- شپیلنده
- فشرنده افشارنده. سوت زننده صفیر زننده
معنی شپیلنده - جستجوی لغت در جدول جو
- شپیلنده ((شَ لَ دَ یا دِ))
- فشرنده
- شپیلنده
- فشار دهنده، فشرنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بانگ بر آروده، نعره زده، صفیر زده، نالیده، غریده (رعد)، پژمرده افسرده
صبر کننده و تحمل نماینده، قانع
صبر کننده، برای مثال تو در کنج کاشانه پنهان شوی / شکیبنده چون شخص بی جان شوی (نظامی۶ - ۱۰۵۶)
فشردن، فشار دادن، برای مثال گلابی صفت بر صفا بگذرند / که گل را شپیلند و آبش خورند (امیرخسرو - لغتنامه - شپیل)
اسم پالیدن، صاف کننده تصفیه کننده
آنکه بپیچد آنکه گرد چیزی یا گرد خود برآید پیچان: چو دست کمند افکنان روزگار همه شاخها پرز پیچنده مار. (گرشا. لغ)، ناهموار ناراست کج: چون جور است بر آید و هموار دلیل پیچنده و ناهموار بر آید تنگسال بود. (نوروز نامه 31)، گرداننده چرخاننده: سخنگوی هر چا
کسی که چیزی را می شوید
بر هم زننده آمیزنده، لرزنده
آمیخته شونده، لزرنده
آمیخته شونده، لرزنده
لرزنده، آمیخته شونده
کاوش کننده، جستجوکننده
ویژگی کسی که چیزی را می شوید
آنچه یا آنکه گرد خود یا گرد چیزی بچرخد