جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شپیلیدن

شپیلیدن

شپیلیدن
فشردن، فشار دادن، برای مِثال گلابی صفت بر صفا بگذرند / که گل را شپیلند و آبش خورند (امیرخسرو - لغتنامه - شپیل)
شپیلیدن
فرهنگ فارسی عمید

شپیلیدن

شپیلیدن
فشردن. (برهان) (فرهنگ نظام). فشاردن. (ناظم الاطباء) : عصر، افشردن یعنی شپیلیدن و شیره کردن انگور. (از مجمل اللغه) :
گلابی صفت بر جفا بگذرد
که گل را شپیلند و آبش برند.
امیرخسرو دهلوی (از حاشیۀ برهان چ معین).
، شیفتگی و دیوانگی کردن. (ناظم الاطباء) ، صفیر زدن. (برهان). سوت زدن مثل سوت زدن هنگام کبوتر پراندن. (از فرهنگ نظام). شخلیدن. شخولیدن. شخیلیدن
لغت نامه دهخدا

شخیلیدن

شخیلیدن
فریاد کردن بانگ برآوردن نعره زدن، سوت زدن صفیر زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن افسردن
فرهنگ لغت هوشیار

شخیلیدن

شخیلیدن
فریاد زدن، بانگ کردن، ناله کردن، سوت زدن، پژمرده شدن
شخیلیدن
فرهنگ فارسی عمید

شخیلیدن

شخیلیدن
شخولیدن. شخلیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). پژمرده شدن. (برهان) ، صفیر زدن. (برهان)
لغت نامه دهخدا

شفیلیدن

شفیلیدن
فشردن، مانند میوه ها، صفیر زدن. صفیر زدن هنگام آب خوردن اسب، شنیدن. گوش دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا